Chapter 03

1.6K 129 13
                                    

از دیدگاه راوی

لویی : " بذارین یه بار دیگه پرونده ی این دخترو مرور کنیم."
و پوشه ی روی میز رو برداشت و شروع به ورق زدن کرد : "اوه اینجا رو ضرب و شتم هم اتاقیاش, دزدی ,حمله به پرستار ها, از بین بردن اموال عمومی, آتیش زدن انبار, حمله به افرادی که میخواستن به فرزندی بگیرنش. این آخریه بدجور آشنا بنظر میاد."

خ.گریفیت : "با این حرفها میخوایم به کجا برسیم آقای تاملینسن؟"

لویی : "چرا اینقدر این پرونده سیاهه؟"

خ.گریفیت: "ولی برعکس شما که دنبال یه پرونده ی سفید بودین من یه نور امید تو اون دختر دیدم."

لویی: البته چون شما هنوز با چوب گلف بهتون حمله نشده ولی فکر نکنم اون بسادگی قانع بشه همکاری کنه."

خ.گریفیت: "اون مطمئنا قانع نمیشه."

لویی : "چرا انقدر سخته؟"

خ.گریفیت : "اون یکم افکارش پیچیده اس بسختی دوست پیدا میکنه و چیزی هیجانزده اش نمیکنه اون یجورایی بنظر میاد که از زندگی خسته شده."

لویی : "اما شما گفتین اون فقط 18 سالشه!"

خ.گریفیت: "بله و به شدت افسرده و پارانوئید. تنها زمانی که ازش لذت میبره زمانیه که یه مداد تو دستش میگیره و با کتک یکی رو جلوی خودش مینشونه تا از صورتش طراحی کنه."

لویی: "خب من فکر میکردم هنرمندها روح لطیفی دارن."

خ.گریفیت: "اون فقط نمیخواد نشونش بده. ولی تعجب کردم که شما حاضر شدین اونو به فرزندی بگیرین وبعد از اتفاق دو روز پیش همچنان هم همینو میخواین."

لویی: " در واقع قبل از اون روز چندان مطمئن نبودم ولی الآن مطمئنا دلم میخواد اون دخترو به فرزندی بگیرم."

خ.گریفیت: "این یکم دردسر داره چون سن شما برای اینکه اون دخترتون باشه خیلی پایینه در بهترین حالت شاید بذارن شما حامی مالی اون باشین."

لویی: "فکر کنم درموردش قبلا بحث کردیم."

خ.گریفیت: "البته ولی..."

لویی: "دیگه نمیخوام در موردش بحث کنم مدارک طوری تنظیم شدن که انگار اون داره برای یه دوره ی آموزشی مدتی اینجارو ترک میکنه و فکر کنم خودتونم به همین نتیجه رسیده باشین که اون به این وقت استراحت احتیاج داره شما فقط کارهای اداریشو انجام بدین بقیه ی کارها با خودمه."

خ.گریفیت: "مطمئنین که قرار نیست دوباره..."

لویی: "کتک بخورم؟"

خ.گریفیت: "اوه نه منظورم این نبود که..."

لویی: "حالا هرچی این بار چیزی دارم که راضیش میکنه."

خ.گریفیت: "امیدوارم"

--------------------------------------

السا: "خفه شو مری اگه تکون بخوری میزنمت."

DaddyWhere stories live. Discover now