رزالین تو ماشین نشست و گفت:"صبر کن الایزا بیاد"
لویی:"لازم نیست"
رزالین:"خیلیم لازمه تو باهاش قهری نه فلفل نمکی اون حتی یه جلسه رو هم از دست نمیده"
لویی خواست چیزی بگه که الایزا پرید روی صندلی عقب و گفت:"خیله خب بزن بریم ببینیم چی ساختین"
رزالین یکم قرمز شد:"خفه الایزا"
لویی حرفی نزد و فقط خصمانه از تو آیینه نگاش کرد و الایزا هم کلا نادیده اش گرفت
الایزا:"هی اگه دختر نباشه خودتونو مرده فرض کنین"
لویی:"شایدم پسر باشه"
الایزا صورتشو جوریکه انگار حالش بهم خورده باشه تو هم برد:"ایی فرض کن یه پسر بچه ی کثیف دماغو"
لویی:"اون پسره"
الایزا:"دختره حاضرم سر اتاق آبیم شرط ببندم"
رزالین:"هی الایزا اگه ببازی اتاقت مال اون میشه"
الایزا:"اهمیتی نداره چون من میبرم"
لویی:"حالا میبینیم"
الایزا:"پس را بیوفت"
------------------------------
رزالین روی تخت دراز کشید و به محض اینکه دکتر ژل سونو گرافی رو روی شکمش ریخت الایزا از هیجان لبشو گاز گرفت و خندیدلویی آروم تو گوشش زمزمه کرد:"برای باخت آماده شو"
رزالین:"اذیتش نکن"
الایزا خنده رو روی صورت لویی دید همینطور برق شیطنت تو چشماشو
الایزا:"عمرا خودت بازنده میشی"
لویی:"اگه باختم..."
الایزا:"هر چی تو جیباته مال من میشه"
لویی اخم کرد:"حتی دستمالی که صبح توش عطسه کردم؟"
الایزا:"حتی اون"
رزالین صورتشو جمع کرد:"اه شما واقعا حال بهم زنین"
دکتر گفت:"جنین کاملا سالمه داره طبق برنامه رشد میکنه آماده این که جنسیتشو بدونین؟"
الایزا:"آره"
دکتر یکم دیگه دستگاه رو تکون داد و گفت:"خب..اون..."
الایزا با بی قراری گفت:"چی؟"
دکتر:"خوب درست نمیتونم ببینم"
رزالین:"منظورتون چیه؟ مشکلی هست؟"
دکتر با لبخند گفت:"نه فقط اون تو زاویه ای خوابیده و پاهاشو بسته که نمیشه راحت دید"
لویی:"شایدم خجالت میکشه"
الایزا کم کم دیگه داشت برای اتاقش نگران میشد و مدام تو ذهنش پسربچه ی شیطون ناخوشایندی رو میدید که ملافه ها و پرده ها رو از هم میدره و چیزای خوشگل آبیشو میشکونه
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_