Chapter 45

626 87 60
                                    


از این میز و صندلی و تینا متنفرم از اینکه هر روز باید ببینمش و اینکه هر روز برام حکم صادر میکنه که چیکار کنم و چیکار نکنم دیگه حتی کتک خوردنم درد نداره چون خیلی ازش خوردم
دیگه داد نمیزنم که من به خودم صدمه نزدم چون هیچ فایده ای نداره اونا گوش نمیدن و د.وست هم نمیتونه کمکم کنه تینا با لبخندی که میخواستم با پنجه هام روی صورتش پاره اش کنم گفت:"خب السا شنیدم راهنماییهای منو به خوبی در نظر گرفتی"

السا:"کی با کتک زدن راهنمایی میکنه؟"

تینا حرفمو نادیده گرفت:"خب عزیزم میخوام وارد مرحله ی جدید درمانت بشیم"

السا:"شامل چیه؟ کتک زدن سوسولی تمومه و قراره از شلاق الکتریکی استفاده کنی؟"

تینا:"تو واقعا ذهن خلاقی داری السا"

السا:"چیه؟ نکنه اینم از مادرم به ارث بردم؟"

تینا:"این زبون درازت مطمئنا از پدرته"

پوزخند زدم: اوه عالیه حالا باید درمورد اونم بشنوم؟"

تینا:"نه واقعا دوست ندارم درموردش چیزی بگم"

السا:"اوه چه جالب یهویی درموردش کنجکاو شدم"

تینا:"السا تو فقط تونستی یکم در من احساس رضایت به وجود بیاری واقعا دوست داری خرابش کنی؟"

السا:"آره هروقت که میبینم لبخند رو لباته از خودم متنفر میشم چون من اون لبخندو به لبات آوردم"

تینا:"چرا انقدر در برابر درمان مقاومت میکنی؟"

السا: درمان؟ تو میای اینجا و مغزمو با حرفات مسموم میکنی کتکم میزنی آزارم میدی اینا درمان نیست عذابه"

تینا:"چرا نمیفهمی من دارم کمکت میکنم؟"

السا:"من اینو نمیخوام چرا فقط برم نمیگردونین پیش بابام؟ چرا دست از سرم برنمیدارین؟"

تینا:"اون آدم درستی نیست اون یه اشتباهه"

السا:"تو کی هستی که تعیین میکنی کی آدم خوبیه و کی نیست؟ تو حق نداری که حکم صادر کنی که با کی باشم و با کی نباشم"

تینا:"السا من فقط دارم کمکت میکنم"

السا:من ازت کمک نمیخوام فقط رهام کن"

تینا:"اگه رهات کنم مثل استفانی سرتو به باد میدی"

السا:"استفانی؟"

تینا حرفی نزد و من داد زدم: اسم مادرم استفانی بود درسته؟"

تینا:"برای امروز کافیه"

السا:"اوه اینقدر جواب دادنش سخته؟ انقدر برای طفره رفتن عجله داری که حتی یادت رفت منو بزنی"

تینا مشتی به گونه ام زد و از اتاق رفت بیرون و به محض خروج اون د.وست اومد تو: "حتما بهش یادآوری میکردی که بزنت؟"

خندیدم:"شاید فکر کنین مازوخیسم دارم ولی اگه ازش کتک نخورم انگار یه چیزی رو گم کردم یجورایی به کتک خوردن عادت کردم"

DaddyWhere stories live. Discover now