Chapter 44

608 82 11
                                    

لعنتی بازم منو به تختم بستن لعنت بهشون من به خودم صدمه نزدم دیگه واقعا میخواستم گریه کنم انقدر که توش غرق بشم چون با تینا کل انداختم و مطمئن نیستم لویی و دخترا،جی و کوچولوها در امان باشن
وقتی فرصتشو داشتم به د.وست هشدار دادم ولی مطمئن نبودم چندان کار ساز باشه

فلش بک

صبر کردم تا درد قفسه ی سینه ام آروم شه و بعد برم بیرون که شنیدم یکی وارد شد و مطمئنا با دیدنم تو اون وضعیت نفس تو سینه اش حبس شد
-السا با خودت چیکار کردی؟

نالیدم:"د.وست؟"

اون جلوم زانو زد:"من که گفتم باهاش درگیر نشو"

السا:"نشدم اون خودش منو زد"

اون پرسید:"میتونی بلند شی؟"

درحالیکه اشک تو چشام جمع شده بود سرمو به چپ و راست تکون دادم

د.وست:"کجات درد میکنه؟"

به قفسه ی سینه ام اشاره کردم و اون درحایکه سعی میکرد با نگاهش ازم اجازه بگیره پایین لباسمو گرفت و گفت:"بذار ببینم چقدر بده باشه؟"

سرمو به تایید تکون دادم و اون گوشه ی لباسمو بالا زد و با دیدن زخمام اخم کرد ولی گفت:"خیلی بد نیست"

خنده ام گرفت:"این یعنی میمیرم؟"

اون گفت:"نه بهتره ببرمت تا زخماتو ببندیم"

ولی مخالفت کردم و گفتم:"نه اول باید به لویی هشدار بدی اون تو خطره تینا تهدیدش کرد اون و بقیه تو خطرن خواهش میکنم"

د.وست گفت:"میدونم یه دوربین اینجا کار گذاشتم تا مدرک جمع کنم به لویی خبر دادم اون حالش خوبه"

السا:"نه اون گفت که اگه ازش دست نکشم اونو میکشه"

د.وست:"قرار نیست منم بگم اونکارو نمیکنه ولی اینطوری میتونیم جلوشو بگیریم به اندازه ی کافی مدرک داریم که تینا رو بندازیم زندان"

السا:"چقدر طول میکشه؟تینا تا دو روز دیگه برمیگرده ما فقط دوروز وقت داریم وگرنه تهدیدشو عملی میکنه"

د.وست لبشو گزید:"خیلی بیشتر ازینا وقت نیاز داریم"

السا:"من باید چیکار کنم؟ لعنت به من من همیشه دردسرم همیشه"

د.وست:"نگران نباش همه چیز درست میشه السا"

السا:"من نمیخوام اون صدمه ببینه"

د.وست:"بهتره دیگه با تینا کل نندازی مطمئنا دوباره به تخت میبندنت"
پایان فلش بک

و حالا اینجا به تخت بسته شدم برای کل روز و حوصله ام بطرز عذاب آوری سر رفته و بدتر از همه اینکه نمیدونم لویی کجاست یا اینکه حالش خوبه یا نه دلم میخواست صداشو بشنوم

DaddyWhere stories live. Discover now