رزالین درحالیکه مثل فشفشه تا آشپزخونه دوید گفت:"هی خبرای خوب دارم"هری:"هی اول یکم نفس بکش"
رزالین:"میخوای بدونی چیه؟"
هری با لبخند امیدوارانه ای گفت:"الایزا گفته که از شر گربه اش خلاص میشه؟"
رزالین:"نه"
هری قبل از اینکه با دلخوری از بطری آبجوش بخوره گفت:"پس دیگه علاقه مند نیستم"
رزالین بطری رو از دستش کشید:"هی تو هنوز صبحانه خوردی که داری اینو میخوری؟"
هری:"بهتره فقط مامان بچه ی خودت باشی"
و بطری رو پس گرفت و خواست بره که رزالین دوباره بطری رو ازش گرفت:"دقیقا تو مثلا قراره مراقب من و بچه هام و مامانم باشی نمیخوام که مجبور شیم بخاطر خونریزی معده ببریمت بیمارستان"
هری اخم کرد:"بچه هات؟ اونا دوقلوئن؟"
رزالین:"منظورم کج وکوله و الایزا بود"
هری اخم کرد:"الایزا دخترت نیست"
رزالین:"اون دختر لوییه و اتوماتیک وار دختر من و خواهر کج وکوله میشه"
هری پوزخند زد:"شنیدن اینکه الایزا دختر لوییه خودش به اندازه ی کافی آزاردهنده بود حالا تو هم داری میگی اون دخترته؟"
رزالین:"خب دختر خوندمه"
هری:"تو فقط 22 سالته"
رزالین:"جالبه باباش هم 24 سالشه تو خجالت نمیکشی که به اون دختر نظر داری؟ تو تقریبا همسن باباشی"
هری با دلخوری دماغش چین داد:"خیلی خندیدم"
رزالین:"بهرحال بعدا به موضوع الکلی بودنت میرسیم باید یه چیز مهمو بهت بگم"
هری:"چیه؟"
رزالین:"اون دوستت داره الایزا..."هری بی تفاوت گفت:"انگار که نمیدونستم"
رزالین:"نه منظورمو نفهمیدی"
هری:"چرا اتفاقا فهمیدم اون بهم گفت دوستم داره همدیگه رو بوسیدیم و خوشحال بودیم تا اینکه پای رابطه اومد وسط و اون یهویی قاطی کرد"
رزالین:"اوه مطمئنا.."
هری:"آره بهم گفت که یه منحرف دنبال رابطه ام و یکمم درمورد اینکه یه نوجوونه و ممکنه هورموناش بازیش داده بودن گفت یجورایی سر وته جفتمونو یکی کرد و کلا دیگه باهام درموردش حرف نزد"
رزالین:"و تو هم دیگه تلاش نکردی نه؟"
هری:"که دوباره متهم به هورمونی عوضی شهر بودن بشم؟در ضمن نمیخواستم با اصرار کردن به حرفاش مهر تایید بزنم"
الایزا:"واقعا گذاشتی اینحرفای الایزا روت تاثیر بذاره میدونی درطول روز چه چیزایی بار من و بچه میکنه؟حتی اسم مستعارشو کج وکوله گذاشته"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_