Chapter 25

784 83 26
                                    


یکی داشت از جلوم رد میشد که جلوشو گرفتم و به پسری که با النور میرقصید اشاره کردم:"میدونی اسمش چیه؟"

اون بهم پوزخند زد: "نه"و رفت.
نفر بعدی یه دختر با مو های صاف پر کلاغی بود لعنت از حسادت مردم آخه چرا باید مو های من قهوه ای و فرفری باشه درحالیکه اون این موهای به این خوشگلی رو داره همچنان تو کف موهاش بودم که اون دستشو جلوی صورتم تکون داد:"چیزی میخواستین؟"

من با دستپاچگی گفتم:"اوه ببخشید فقط اسم اون پسره."

اون نگاهی به اون انداخت و گفت:"واقعا برای چی میخوای بدونی؟"

دیدم که داره یجوری نگام میکنه انگار بخواد بگه خوبه میبینی با یه دختره و برای دونستن اسمش له له میزنی پس داستان سر هم کردم:"ببینین اون دختر دوستمه و امروز با دوست پسرش بهم زده سه سال تمام با هم بودن و همه فکر میکردن اونا میخوان ازدواج کنن ولی میونه اشون بهم خورده از اونجایی که نمیخوام با مامان بازی مستقیم اعصابشو داغونتر کنم فقط میخوام مطمئن شم اون پسره یه عوضی دیگه نیست."

اون فقط گفت:"مایکل اسمش مایکله و باید بگم پسر خوبیه."
و رفت

السا:"هی اسم فامیلش؟"

اون جوابمو نداد لعنت اگه بخوام همین طوری از آدمای مختلف بپرسم لو میرم بیخیال همین قدر هم برای اجرای نقشه کافیه گلومو صاف کردم و دستی به موهام کشیدم و رفتم جلو النور و اون داشتن میرفتن که بشینن و منم پشت سرشون رفتم و دوتا زدم به شونه ی مایکل اون برگشت سمتم و من گفتم:"ببخشید ولی هری گفته به کمکتون تو پشتیبانی مهمونی احتیاج داره."

النور برگشت و با دیدنم اخم کرد:"السا چی میخوای؟"

السا:"من چیزی نمیخوام هری گفته به مایکل بگم بره کمکش."

مایکل:"اون کجاست؟"

به آشپزخونه اشاره کردم:"اونجا و باورکن گند زده به همه چیز."

مایکل خواست بره که النور بازوشو گرفت:"بیخیال مایکل اون داره سعی میکنه از شرت خلاص شه تا با من تنها حرف بزنه."
لعنت بهت النور چطور اینارو میفهمی؟
اوه اون قبلا گفته بود همه جور کلکی از لویی خورده لعنت بهت لویی کی مجبورت کرده بود وقتی با اونی انقدر جاسوس بازی درآری

برخلاف انتظارم مایکل لبخند زد و گفت:"پس خانمارو تنها میذارم."
نمیتونم بگم خوشم نیومد اصلا این یارو با این درک بالاش مرد زندگیه لعنت تا شب تموم نشده باید مخشو بزنم

النور:"من باهاش حرفی ندارم."

السا:"چه عالی من به اندازه ی جفتمون حرف دارم."

النور:"تو دیگه از من چی میخوای؟"

السا:"هیچی فقط میخوام چیزی که مال خودته از دست ندی."

DaddyWhere stories live. Discover now