الایزا:"بذار حدس بزنم بازم قبول نکرد و قصه ی من گناهکارمو بخوردت داد"
هری سری به تایید تکون دادو الایزا زیر لب فحش داد:"حرومزاده ی لجباز"
هری:"یادت میاد اونموقع که خودت نمیخواستی نجات پیدا کنی؟"
الایزا:"آره اما اون موقع من.."
و مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه مکث کرد با حرص گفت:"لعنت اون زنیکه تهدیدش کرده"
رزالین که تا اون موقع حرفی نزده بود گفت:"منظورت چیه که تهدیدش کردن؟"
الایزا توضیح داد:"روش تینا همینه چیزیکه بیشتر از همه روش حساسی رو پیدا میکنه و انگشتشو میذاره روی نقطه ضعفت و مجبورت میکنه مثل یه توله سگ ازش پیروی کنی"
رزالین:"اون کی رو تهدید کرده؟"
هری:"تو..والبته بچه ات"
رزالین پوزخندی زد:"اون اصلا اهمیت نمیده"
الایزا:"با اینکه متنفرم اینو بگم ولی به عنوان کسیکه لویی رو خوب میشناسه باید بگم خیلی خیلی اهمیت میده نقطه ضعفش شده تو
و طوری قسمت آخرو گفت انگار همه چیز تقصیر رزالین بوده"هری:"زیاد جدی نگیرش اون فقط دلخوره چون لویی بهش قول داده بود پدر یه بچه ی دیگه نمیشه"
الایزا:"دهنتو ببند استایلز"
هری:"چرا چون واقعیتو میگم؟"
رزالین میدونست این مقدمه ی دعواست و گفت:"خیله خب فقط بهم بگین چطوری میشه لویی رو راضی به همکاری کرد؟"
الایزا:"غیرممکنه"
رزالین:"منظورت چیه که غیرممکنه"
الایزا:"من برای اینکه بتونم از زیر تهدیدش دربرم مجبور شدم بمیرم ولی ببین تهدیدشو عملی کرد"
رزالین:"پس میخواین چیکار کنین بذارین اون زنیکه به هرچی که میخواد برسه؟"
هری:"نه من یه نظری دارم باید لویی رو راضی کنیم که تو کاملا در امانی و مشکلی برات پیش نمیاد"
رزالین که گیج شده بود با تعجب نگاش کرد:"یعنی..؟"
الایزا:"داره پیشنهاد میده بیای و با ما زندگی کنی"
رزالین:"اما مامانم اون حتی نمیدونه من حامله ام چطوری یهویی همه اینا رو بهش بگم یا توضیح بدم که چرا قراره یه مدت غیبم بزنه و خونه نرم؟"
هری:"ساده اس اونم میاد پیش ما"
رزالین:"چی؟"
هری:"اینطوری بهتره فکرشو بکن رزالین ممکنه از مادرت به عنوان طعمه استفاده کنن میتونم چند نفرو بذارم که بیست و چهارساعته مراقبش باشن ولی با وضعیت تو مطمئنا بهش احتیاج پیدا میکنیم"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_