chapter 05

1.2K 108 18
                                    


با عصبانیت کاغذ جلومو پاره کردم و با حرص بقیه  کاغذای سفیدو خط خطی کردم. سرمو که از افکاری که توش میچرخیدن درحال دوران بود با دستام گرفتم. افکاری که یه دقیقه اهمیت دادن بهشون منو تا مرز جنون میبرد. به کف اتاق نگاه کردم که پر از طرح های پاره و داغون و خط خطی بود از صبح که بیدار شدم فقط داشتم طرح میزدم و همشون واقعا به فنا بودن.

یاد حرف زین افتادم: "یه آدم عصبی نمیتونه مدادو تو دستش بگیره."

و بهش پوزخند زدم: "یه قضاوتگر آشغال قضاوتاشو برای خودش نگه میداره تا شاگردشو عصبی نکنه."

-داری با کی حرف میزنی؟

سرمو بالا آوردم و جوزی رو دیدم عالی شد انگار که به اندازه ی کافی اعصابم در حال آتیش گرفتن نبود:"حرفتو بزن و برو گمشو."

جوزی:"مثل اینکه دفعه ی قبل به اندازه ی کافی ادب نشدی."

السا: "جوز اصلا نمیخوام باهات دعوا کنم فقط بگو چی میخوای"

جوزی: "فقط یه چیزی. چرا اینقدر اهمیت میدی؟"

السا: "به چی اهمیت میدم؟"

جوزی: "اینکه ازت سواستفاده نشه پاک بمونی چرا اینا اهمیت داره؟"

السا:"منظورتو نمیفهمم."

جوزی: "والدین ما وقتی ما رو تو این سگدونی رها کردن براشون مهم نبود چه بلایی سرمون میاد پس چرا ما باید اهمیت بدیم؟ ما برای کی مهمیم؟ ما کی رو داریم؟ ما اعضای طرد شده ی جامعه ایم و باور کن کسی حتی ککشم نمیگزه اگه ازمون سو استفاده بشه پس تو داری برای چی میجنگی؟"

السا:"من این سگدونی رو ترجیح میدم."

جوزی:"السا تو 18 سال از عمرتو اینجا تلف کردی حداقل برای بقیه اش یه کاری بکن."

با حرص گفتم: "دقیقا برای بقیه اش یه نقشه ای داشتم ولی تو با آزارهات باعث شدی معلمم فکر کنه من یه بی کله ی قلدرم و تمام شانسمو از دست دادم."

جوزی: "بخاطرش متاسف نیستم ."

السا: "کاملا مشخصه"

جوزی: "بیخیال اینهمه سگ بودنت بخاطر اینه که میترسی تبدیل به فاحشه ی اون مرد بشی؟ میدونی فاحشه ها چقدر درمیارن؟"

السا: "اگه انقدر مشتاقی میتونم فداکاری کنم و بگم بیاد تورو بفرزندی بگیره"

جوزی: "با کمال میل قبول میکردم ولی اون تو رو میخواد."

السا: "اه با این حرفات واقعا حس میکنم قراره فاحشه اش بشم."

جوزی: "که چی ؟تو فکر میکنی بیرون از اینجا اگه درمورد گذشته ات بفهمن چیکار میکنن؟ تو اجازه ی عاشق شدن نداری چون هیچکس تو رو درحد خودش نمیدونه همه فکر میکنن از تو بهترن موقعیتای شغلیتو از دست میدی چون یه پرونده ی سیاه همراهت داری همه میخوان ازت سو استفاده کنن و باور کن بالاخره موفق میشن."

DaddyWhere stories live. Discover now