هری درحالیکه سعی میکرد حرکاتش در کمترین حد ممکن بی احترامی باشه گفت:"میتونم بپرسم چی شما رو اینجا کشونده؟"
چارلز درحالیکه فنجون چاییشو برمیداشت گفت:"مهمان نوازی اعضای خونه"
هری:"خیله خب بهتره تملق رو بذارین کنار و بگین خانم ویلیامز چه مشکلی با من پیدا کردن که افتخار دیدن وکیلشون نصیبم شده؟"
چارلز:"من دیگه برای اون خانواده کار نمیکنم و دلیلی که اینجام چیز دیگه ایه"
هری:"خب چرا اینجایین؟"
چارلز:"بخاطر دختری که مدتیه تو خونه اتون قایم کردین السا تاملینسن"
هری پوزخندی زد:"اگه میخواین پیداش کنین نباید اینجا میومدین باید میرفتین قبرستون"
چارلز:"هردومون میدونیم اون تابوت خالیه و یا حداقل جسدی که ما میخوایم توش نیست"
هری:"به چی میخواین برسین؟"
چارلز:"من فقط برای کمک اومدم نه برای خصومت و میدونم بهم اعتماد ندارین ولی میتونین به دکتر وست زنگ بزنین اون همه چیز رو براتون توضیح میده"
هری:"بهم زنگ زده و توضیح داده ولی قانع نشدم"
چارلز:"میتونم السا رو ببینم؟"
هری:"چرا باید بهت اعتماد کنم؟"
چارلز:"چون من بهتری وکیلی ام که در حال حاضر دارین؟"
هری:"چرا میخوای ببینیش؟"
چارلز:,من نمیتونم مستقیما وکالت شما رو به عهده بگیرم چون تینا از گذشته ی من خبر داره و خیلی راحت میتونه منو فاقد صلاحیت جلوه بده ولی با توجه به اینکه الایزا هیلز یه وکیل بی گذشته اس دست تینا حسابی بسته میشه"
هری با اکراه الایزا رو صدا زد و الایزا اومد درحالیکه دارسی به دور پاش میپیچید انگار که میخواست از صاحبش مراقبت کنه
الایزا: من تا حدی شنیدم ولی شما از کجا فهمیدین من السام؟"چارلز:"چشمای قهوه ای وحشی خصوصیت بارز خانواده ی ویلیامزه ولی تو مخصوصا اونا رو از پدر بزرگت به ارث بردی"
الایزا اخم کرد:"خانواده ی ویلیامز؟من از خون اونام؟"
چارلز:"البته مادرت خواهر تینا بود استفانی رز ویلیامز"
الایزا ابروهاشو بالا برد:"یعنی تمام مدت خاله ی خودم داشته آزارم میداده؟ هی من یه خانواده داشتم و تو یتیم خونه ها بزرگ شدم؟"
چارلز:"لجبازی یکی دیگه از ویژگیهای خاص این خونواده اس"
هری:"من که کاملا باهاش آشنام"
و یه نگاه کشنده از الایزا دریافت کردالایزا:"منظورتونو نمیفهمم"
چارلز:"پدربزرگ تو یه مذهبی لجباز بود که از دختراش میخواست طبق خواسته ی اون با کسیکه اون براشون در نظر گرفته ازدواج کنن اما استفانی مخالف بود اون نمیخواست با یه مذهبی مثل پدرش ازدواج کنه و اینجا دردسر شروع شد"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_