Chapter 83

316 45 7
                                    


رزالین:"آره الایزا حتی بیشتر از من ذوق داشت که بفهمه بچه چه کارایی میتونه انجام بده و چه کارایی رو نمیتونه وقتی فهمید بچه ها تا 4 یا 5 ماهگی کار خاصی نمیکنن تا یه هفته بهش میگفت بی خاصیت"

لویی:"اوه بنظر میاد یکی حسابی نا امیدش کرده"

رزالین:"آره تازه وقتی فهمید بچه ها تا 6 ماهگی نمیشنون دوباره فحش دادنو از سر گرفت خدایا اون از یه ایرلندی هم بدتر فحش میده و یکمم به من میخندید که باهاش حرف میزنم ولی باید خودشو میدیدی که وقتی خواب بودم باهاش حرف میزد"

لویی:"پس یکم جاسوسیشونو کردی"

رزالین:"نه چندان ولی الایزا با وجود همه اخلاقای عجیبش خیلی دوست داشتنیه گاهی وقتا یه چیزایی میگه که آدم دلش میخواد روده هاشو بیرون بکشه ولی اون خیلی مراقبم بود"

لویی:"من باید مراقبت میبودم"

و صورتش تو هم رفت ,رزالین دستاشو روی گونه های لویی گذاشت ومتوجه نم اشک تو چشماش شد:"هی اینا تقصیر تو نیست تو میخواستی پیشمون باشی ولی اوضاع پیچیده شد"

لویی دستای رزالینو از صورتش برداشت و همونطور که نگاهشو ازش میدزدید گفت:"آخرین باریکه پیشتون بودم حرفای خیلی بدی زدم"

رزالین:"ببین کج..ببخشید گریسیس که نشنید چی گفتی و منم که کلا تو رو جدی نمیگیرم مثل الایزا همونطور که اون نمیتونه دهنشو کنترل کنه تو هم نمیتونی پس چرا بخوام الکی خودمو دلخور کنم؟"

لویی:"متاسفم"

رزالین آروم خم شد لبای لویی رو بوسید:"بسه دیگه هر چه قدر لحظه های خوشگلمونو کشتی تو حتی داری کج...گریسیس رو هم ناراحت میکنی"

لویی:"به کج وکوله عادت کردی نه؟"

رزالین:"به این یکی هم عادت میکنم حالا چطور به ذهنت رسید؟"

لویی:"کل روز بیکار بودم بنابراین به عکسایی که الایزا برام میاورد نگاه میکردم اونا رو به ترتیب میچیدم و باخودم فکر میکردم اون قراره چه شکلی بشه یا چه اخلاقایی از خودش نشون بده"

رزالین:"اوه چه ناز"

لویی:"داری بهم میخندی نه؟"

رزالین به خنده افتاد:آره"

لویی:"ازم معذرت بخواه"

رزالین:"بخواب ببینی"

لویی:"نه باید معذرت بخوای"

و لبای رزالینو بوسیدو رزالین اول کمی شیطنت کرد و لبای لویی رو گاز گرفت ولی بعد با خنده تو بوسه ای عمیق غرق شدن چیزی که رزالین بدجور دلش براش تنگ شده بود و از لذت تو دهن لویی نالید که با حس اینکه لویی داره لباسشو بالا میزنه با وحشت بوسه رو شکست:"نه"

لویی:"دارم اذیتت میکنم؟"

رزالین در حالیکه سعی میکرد خودشو بپوشونه گفت:"نه..توبهم صدمه نزدی"

DaddyWhere stories live. Discover now