لویی از خواب بیدار شد و تمام بدنش با درد فریاد کشید به اطرافش نگاه کرد تو اتاق السا بود و روی زمین خوابش برده بود خواست از جاش بلند شه اما ماهیچه های گرفته اش دوباره اونو سرجاش برگردوندن و اون ناله ی کوتاه از درد کرد و بعد هم یه عطسه لعنت اون تازه خوب شده بود
حالا دوباره مریض شد
اصلا چرا اینجا خوابید؟فلش بک
لویی:"بازم جواب نمیدی من فقط دارم با دیوارها حرف میزنم مهم نیست چون دلم میخواد فکر کنم هنوز اونجایی تو اونجایی السا مگه نه من دارم با یه توهم حرف میزنم؟"
الایزا:"نه بابایی"
پایان فلش بک
اون واقعا یه توهم بود؟ نه اون صداشو شنید اون السا بود که صداش زد ولی پس چرا نموند؟ چرا فرار کرد؟ نه السا مرده اون دیگه نباید بهش فکر کنه
السا..مرده
ولی اون صدا واقعی بودصدای تو سر لویی مخالفت کرد:"فقط یه توهم بود چون دلت براش تنگ شده"
لویی سرشو روی زانوش گذاشت و اشکاش بیصدا فرو افتادن و یهو گوشیش تو جیبش لرزیدبا خستگی گوشی رو از جیبش درآورد به صفحه اش نگاه کرد یه پیامک بود از رزالین
بدون فکر بازش کردرزالین:"هی من از تهدیدت نترسیدم فقط حوصله ام سر رفته"
لویی خندید و درجوابش نوشت:"هرچی تو بگی"
رزالین:"بخاطر تو آقای اندرسن سرم داد کشید ازت متنفرم"
لویی:"معلما همینن باور کن"
رزالین:"میدونم"
لویی:"داری چیکار میکنی"
رزالین:"بتو ربطی نداره ولی دارم بستنی میخورم و تو یوتیوب ویدیو نگاه میکنم تو چی؟"
لویی صورتش توهم رفت:"بهتره نپرسی"
رزالین:"چیه؟ افتادی دنبال یه دختر جدید؟"
لویی:"نه یه دختر از گذشته اس؟"
رزالین:"النور؟"
لویی پوزخندی تو ذهنش زد و تصحیح کرد السا
لویی:"نه یکی دیگه اس"رزالین:"من آمار بقیه رو ندارم حالا چی شده؟ افتاده دنبالت؟"
لویی:"مرده"
رزالین:"متاسفم"
و آیکون ناراحت گذاشتلویی:"مهم نیست"
رزالین:"خب حرفی نداری؟"
لویی:"مثلا چی؟"
رزالین:"نمیدونم تو دوهفته دنبالم بودی و میخواستی باهام حرف بزنی"
لویی:"چرا به همین زودی بهم اعتماد کردی؟"
رزالین:"مگه تو آدم بدی هستی؟"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_