امروز یکی از روزایی بود که رزالین و میراندا وقت اضافه داشتن و تو کافه ی همیشگیشون نشسته بودن و انقدر چرند گفتن و بقیه رو سرکار گذاشتن تا اینکه بیرون انداختنشون خب اونا هیچوقت دخترای آرومی نبودن مخصوصا میراندا که شیطنتش روی ظاهرشم تاثیر گذاشته بوداون موهای آبی و مشکی داشت و پسرانه کوتاهشون میکرد و روی لبش هم یه پرسینگ بود آرایشهای مشکیش که همیشه شامل یه رژصورتی محو هم میشد قیافه ی یه دختر شر رو بهش داده بود هرچند اون عاشق شلوارها و ساپورتای تنگ بود و رزالین ظاهر یه دختر معمولی رو داشت ولی این به این معنی نبود که اون کمتر شیطونه اون به این معروف بود که همونقدر که موهاش فرفریه اعصابشم فرفریه.
تازگیها شیطنتاشون کمرنگ شده بود چون رزالین مدام با لویی بیرون میرفت و وقت کمی برای گذروندن با میراندا داشت و یجورایی میخواست براش جبران کنه
میراندا:"ببینم برای امروز میتونی بیای خونه ی ما چون یه امتحان دارم که اصلا ازش سر درنمیارم و میخوام کمکم کنی"
رزالین یه نگاه عاقل اندر سفیه به میراندا انداخت:"تو وقتی از چیزی سردرنمیاری تقلب میکنی یهویی درسخون نمیشی باز چی تو سرته؟"
میراندا:"هیچی فقط به سرم زد که درس بخونم"
رزالین:"تو فقط میخواستی چک کنی امروز میرم دیدنش یا نه یا حتی قراره چقدر پیشش بمونم میراندا ما نوجوونیمونو باهم گذروندیم میدونم فکر خرابت کجاها سیر میکنه"
میراندا صورت فاحشه به خودش گرفت:"پس حالا که میدونی دنبال چیم منتظرم نذار"
رزالین:"واقعا؟ داری ازم بازجویی میکنی حتی مامانمم اینکارو نمیکنه"
میراندا:"چون مامانت کل روزش تو اون مطب میگذره و نمیدونه تو با اون پسره بیرون میری"
رزالین:"میگم بجای زاغ سیاه منو چوب زدن بهتر نیست برای امتحان فردات بخونی؟"
میراندا:"نمیتونم چون پای زندگی بهترین دوستم وسطه"
رزالین :"دقیقا دوستت نه دخترت من میتونم از خودم مواظبت کنم"
ومیراندا یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداخت و رزالین با حرص لبهاشو بهم فشرد:"میشه انقدر پای ماجرای جیک رو نکشی وسط؟"
میراندا:"تو عاشقش بودی واون نزدیک بود بهت تجاوز کنه و اگه به موقع نمیرسیدم این بلا سرت میومد"
رزالین:"ببین دوباره شروع نکن لویی اصلا مثل جیک نیست"
میراندا:"اون یه مرده"
رزالین کلافه نالید:"اوه میراندا"
میراندا شونه اشو بالا انداخت:"من فقط گفتم"
رزالین:"برای همینه که مردهارو از زندگیت حذف کردی نه؟"
میراندا:"نمیتونستم بعد از اینکه دیدم یکیشون میخواد به دوستم تجاوز کنه بهشون اعتماد کنم درضمن من باهاشون قطع رابطه نکردم منم دوستای مذکر خودمو دارم باهم درس میخونیم بیرون میریم ولی عاشق هم نمیشیم و لب نمیگیریم و تا همینجاش خوبه"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_