هری:"میشه بگی با این جدیت دنبال چی میگردی؟"
الایزا:,میخوام ببینم بچه ی رزالین گوش درآورده یا نه"
هری:"چیزی پیدا کردی؟"
الایزا همونطور که داشت میخوند یه فحشی زیر لب داد
هری:"چیه؟"
الایزا:"بچه ها تا 6ماهگی نمیشنون اونوقت رزالین احمق باهاش حرف میزنه"
هری:"نمیتونی سرزنشش کنی اکثر مادرها با بچه هاشون حرف میزنن"
الایزا:"وقتی نمیشنون چه فایده ای داره؟"
هری:"من تا حالا حامله نشدم که تجربه داشته باشم"
الایزا چشاشو چرخوند:"ببینم اون نباید یه حرکتی چیزی احساس کنه؟"
هری:"گوگل جلوته"
الایزا:"اه مزخرف"
هری:"باز چیه؟"
الایزا:"بچه تکون میخوره اما چون کوچیکه رزالین حسش نمیکنه از هفته ی 16 تا 22 تازه حرکتشو حس میکنه دست کم باید 4 هفته ی دیگه صبر کنیم این بچه ها چقدر بی خاصیتن خب یه حرکتی از خودتون نشون بدین تا بفهمیم وجود دارین فقط باعث میشن آدم چاق بشه و مدام بالا بیاره"
هری خندید
الایزا:"چیه؟"هری:"مثل دخترکوچولوها داری نق میزنی و صبر نداری تا اون خودشو نشون بده"
الایزا طفره رفت:"نه من فقط کنجکاوم راستی اونا سکسکه هم میکنن؟"
هری:"چرا بجای پرسیدن از من تو همون گوگل دنبالش نمیگردی؟"
الایزا:"باشه"
هری شمرد":3..2..1.."
الایزا:"واقعا که بیخاصیت و وقت تلف کنن"
هری:"چیه باید تا ماه هشتم صبر کنیم؟"
الایزا:"اواخر سه ماهه ی اول و اوایل سه ماهه ی دوم تازه بعضی از مادرا اصلا حسشم نمیکنن"
هری:"تو چه اصراری داری که اون یه کاری بکنه؟"
الایزا:"چون اصلا زنده بنظر نمیاد یجوریه"
هری:"الایزا اون خیلی کوچولوئه اون که نمیتونه یه کاری کنه بفهمی حالش خوبه درضمن تو آخرین ویزیتشم گفتن که بچه حالش خوبه"
الایزا:"خیلی بی خاصیته"
هری:"تو حسودیت میشه چون مطمئنا از تو خوشگلتره"
الایزا:"اون از من خوشگلتر نیست"
لویی:"چرا هست"
الایزا:"اون فقط یه تصویر بی صورت سیاه و سفیده من ازش خوشگلترم"
هری:"من که میگم اون خوشگلتره"
الایزا:"نامرد"
هری:"بنظرت دارسی چه شکلی میشه؟"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_