Chapter 17

684 84 13
                                    

وقتی رسیدم خونه از خستگی سرم گیج میرفت و نمیتونستم قدم از قدم بردارم وقتی درو باز کردم و رفتم تو تقریبا یه متر سکندری خوردم اگه یکی منو میدید فکر میکرد مستم البته خیلی از این فکرم نگذشت که دیدم تو اتاق نشیمن لویی ,دوست فرفریش که اسمشو یادم نمیومد و یه بلوند چشم آبی و یه پسر گنده با موهای قهوه ای روشن دارن یجوری نگام میکنن منم برای اینکه ضایع نباشه گفتم:"سلام"

لویی:"السا تو حالت خوبه؟"

با بیحالی نالیدم: "نه همش تقصیر زینه مجبورم کرد مثل یه ربات فقط نقاشی رنگ کنم لعنت بهش دیگه سرم داره گیج میره."

لویی:"فقط نقاشی بود؟"

السا:"متوجه نمیشم."

لویی:"اون بهت چیزی نداد؟"

السا:"اگه منظورت مواد و مشروبه که باید بگم ابدا اون امروز یه لیوان آبم دستم نداد."

مچمو جلو بردم:"میخوای خونمو بگیر و ببرش هر جایی که بهش اعتماد داری."

لویی دستمو گرفت و یه گاز کوچولو از مچم گرفت که باعث شد هشیار بشم و دستمو بکشم.
السا:"داری چیکار میکنی؟"

لویی:"گفتم شاید خونت خوشمزه باشه که داری پیشنهاد میدی."

السا:"احمق"

اون بهم خندید و رو به بقیه گفت:"کجا بودیم؟"

مو فرفریه گفت:"این دختر..."

السا:"هرچی میخوای بگی بهتره که نگی وگرنه دهنتو بد بگا میدم."

اون بدجور اخماش تو هم رفت و رو به دوتای دیگه گفتم:"با شما هم هستم خسته شدم از اینکه اطرافیان اون اومدن دور و برم و مدام بهش درمورد من هشدار دادن. شما حتی اسم منو هم بزبون نمیارین انگار که من یه موجود نفرین شده ام که اسمش بدشانسی میاره. ببینین من حتی نمیشناتسمتون ولی دارم بهتون میگم دیگه لازم نیست نگران این باشین که اون قراره با من چه رسوایی و گندی بالا بیاره چون من تا کمتر از سه ماه دیگه از اینجا میرم و دیگه حتی اتفاقی هم منو نمیبینین اگه بخاطر این اومدین اینجا پس بحثو تمومش کنین و باسنای جر رفته اتونو جمع کنین و ببرین خونه هاتون چون الآن خسته ام و میخوام بخوابم."

لویی:"السا بی ادبیه که مهمونا رو از خونه بندازی بیرون خصوصا که اونا بهترین دوستای منن."

شکلکی درآوردم و گفتم:"دقیقا بهترین دوستای تو نه من."

خواستم برم تو اتاقم که اون دستمو گرفت و متوقفم کرد:"ازشون معذرت بخواه"

با لجبازی گفتم:"السا برای هیچ چیز معذرت نمیخواد اونا هم هرچی دلشون خواست درموردم گفتن و قضاوتم کردن الآن مساوی شدیم."

لویی هشدار داد:"السا این یه مسابقه ی رو کم کنی نیست تو به بزرگتر از خودت توهین کردی و الآن هم معذرت میخوای."

DaddyWhere stories live. Discover now