لویی نالید:"شما مصیبتین"
و پتو رو بیشتر بالا کشیدنایل از اونور پتو گفت:"ماهم عاشقتیم لو"
لویی:"این ایده ی خز که هممون لخت بریم زیر پتو از کی بود؟"
لیام:"لازم به گفتنه؟"
صدای خنده ی بلند هری شنیده شدلویی:"نه گرفتم"
زین:"من که دوستش دارم"
نایل:"پری بعد از شنیدنش چی میگه"
زین:"ببندش نایل"
نایل:"لیام میشه جاتو با من عوض کنی زین داره بد نگام میکنه"
هری:"زین اون عشق منه"
زین:"مگه لویی عشقت نبود؟"
و رو به لویی گفت:"مشکلی باهاش نداری؟"
لویی:"نه تازه دارم زیباییهای تورو کشف میکنم"
وزین یهو مثل دخترا دستاشو روی سینه هاش گذاشت و جیغ زد: به چه جرئتی منو دید میزنی؟"
لویی:"این یکی از دلایلیه که از رفتنت خوشحالم این چه صداییه که تو داری"
نایل:"پری هم یه جیغ جیغو مثل زینه من موندم بچه اشون چی میشه حتما تا 40 روز یه ضرب چهچهه میزنه"
همه از خنده ترکیدنزین:"اوه این خنده دار بود؟ پس هری رو چی میگین اون اگه با یه فرفری ازدواج کنه بچه تو کلاف موهای خودش گم میشه"
نایل:"هی هری مشکوک رفتی تو فکر"
هری:"هیچی نیست"
هری:"اگه لویی با یه باسن گنده ازدواج کنه؟"
ایندفعه پسرا باتمام قدرت خندیدن
لویی عصبانی پاپ کرن رو بسمت همشون پرت کرد:"برین گمشین مثلا اینجان که حال منو خوب کنن"
لیام:"خب توهم یه چیزی بگو"
لویی:"باید مراقب باشیم لیام با یکی مثل خودش ازدواج نکنه"
لیام:"اتفاقا باید کسی باشه که دماغتونو بگیره منه بیچاره هم پدر بودم هم مادر خسته شدم بابا"
زین:چی میگی ده نفر باید تورو جمع کنن"
لیام:"بیدار کردن تو یه لشکر میخواد"
زین:"یا فقط یه السا"
یهو جو سنگین شد و نفس همشون قطع شد و با نگرانی به لویی نگاه کردن لویی که تو عالم خودش بود گفت:"آره اون مثل یه رئیس مستبده"
ولی انگار بیشتر داشت با خودش حرف میزد تا پسراهری دستشو روی شونه اش گذاشت
و لویی با یه لبخند نگاش کرد هرچند همه میتونستن درد رو تو چشماش ببینننایل:"بچه ها این دوربینه کجاست صحنه دوباره لری شد"
لویی:"قبل از همه من باید زبون تو رو کوتاه کنم"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_