Chapter 61

512 55 4
                                    


این سومین باری بود که گوشیش زنگ میخورد و هری میدونست اینبارم کیه
زین

اون نمیخواست باهاش حرف بزنه چرا زین اینو نمیفهمید دوباره تماسو رد کرد و بازهم گوشیش زنگ خورد دیگه میخواست بکوبش به دیوار ولی فقط خاموشش کرد و اینبار تلفن خونه زنگ خورد و رو به تلفن نالید:"داری باهام شوخی میکنی نه؟"
بسمت تلفن رفت و از پریز کشیدش و نفس راحتی کشید و سعی کرد یه فیلم ببینه

الایزا:"میگم برای اینکه مطمئن شی هرچیزی که به اینترنتم وصل میشه از پنجره پرت کن بیرون"

هری:"حوصله ندارم السا"

الایزا تصحیح کرد:"الایزا نه السا تو هروقت عصبانی میشی لوم میدی"

هری:"باشه روش کار میکنم"

الایزا:"نه دلیل عصبانیتتو از بین ببر چرا فقط نمیری و باهاش حرف نمیزنی؟"

هری با لجبازی گفت:"من هیچ حرفی باهاش ندارم"

الایزا چشماشو چرخوند:"دقیقا مثل بچه ها"

هری:"من بچه نیستم"

الایزا:,چرا یه بچه ای چون فقط بچه هان که میرن تو یه سوراخ قایم میشن ودرحالیکه باید یکم بزرگ شی و بری باهاش حرف بزنی"

هری:"نمیخوام"

الایزا:"لجبازتو اصلا یه بارم ازش دلیل خواستی؟"

هری:,تو داری طرف اونو میگیری"

الایزا:"نه من طرفشو نگرفتم"

هری:"چرا داری همینکارو میکنی چون اون یه مدت معلم نقاشی مورد علاقه ات بود"

هری خودشم از چیزی که گفت تعجب کرد اصلا چرا اینو گفت؟ چرا عصبانی شد که الایزا داره طرف زین رو میگیره؟ اصلا چرا داره حسادت میکنه؟ حسادت؟ نه عمرا اون حسادت نمیکنه چرا باید حسادت کنه؟ بهرحال حتی اگه الایزا هم از زین خوشش بیاد زین دیگه مال یکی دیگه اس؟ اصلا این چ ربطی داشت؟ چرا مهمه که الایزا از کی خوشش میاد؟ اون که پدرش نیست که براش تعیین تکلیف کنه

الایزا:,آره بود ولی همزمان یه عوضی هم بود که درموردم قضاوت کرد ببین نمیخوام بحث کنم طرف هیچکسو نمیگیرم هرکس اشتباه میکنه مهم اینه که چطور با یه اشتباه برخورد کنیم اینطوری هیچی درست نمیشه چون درست پشت اون در مشکلاتت منتظرتن و هرچه قدر نادیده اشون بگیری بزرگتر میشن"

هری کلافه تر از اون بود که چیزی از حرفاش بفهمه فقط گفت:"باشه"

الایزا:"این یعنی میری باهاش حرف میزنی؟"

هری:"نه..الآن حوصله اشو ندارم"

الایزا از حرص لبهاشو بهم فشرد و کنترلو برداشت و تلویزیونو خاموش کرد

هری اعتراض کرد:"هی داشتم نگاه میکردم"

الایزا:"جدی؟"

هری:"آره"

DaddyWhere stories live. Discover now