لویی همونطور که به وسایل گریم روی میز نگاه میکرد با تردید پرسید:"مطمئنی این قراره بهمون کمک کنه؟"هری با رضایت به وسایل خیره شد و گفت:"البته"
نایل:"بچه ها یعنی هیچ راه قانونی ای...؟"
زین هری لویی و لیام حرفشو با تحکم بریدن:"نه!!!"لیام:"ولی من میگم قراره هممون به فاک بریم"
زین:"نه بیاین مثبت گرا باشیم؟"
که با نگاه عاقل اندر سفیه چهارتای دیگه روبه رو شد:"خیله خب فقط خواستم یکم روحیه امو حفظ کنم"
و دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد و ادامه داد:"با اینکه از همین الآن میدونم کون هممون جر رفته اس"
هری اخماشو درهم برد:"میشه انقدر مثل ملوانا فحش ندین واقعا رو اعصابه"
لویی:"تقصیر ما نیست که جنابعالی یه دیوث مودب بگا رفته ای"
هری با حرص گفت:"من اصلا نمیفهمم چرا دارم برای نجات اون دختره تلاش میکنم اون زده سر و ته گروهو یکی کرده"
نایل:"سخت نگیر رفیق"
لیام:"ببخشید که میپرسم ولی کی قراره اینارو بذاره رو صورتمون؟"
هری:"زنگ زدم واحد پشتیبانی"
صدای زنانه ای تو اتاق پیچید:"سلام آقایون"
و همه برگشتن و با دیدن لو تعجب کردن
هری با لبخند زمزمه کرد:"قبول کرده اینکارو برامون بکنه و تو جرممون شریک شه"
لو(نویسنده:آرایشگر پسرها که بطرز معجزه آساییی بعد از اونهمه مشنگ بازیهای اونا هنوز یه شونه ی دندونه دار فلزی تو کونشون نکرده):"البته شرط داره جناب استایلز"
هری تصنعی سرفه ای کرد و اشاره کرد که جلوی پسرا چیزی نگهلویی:"لو بهم نگو که میخوای با هری به شوهرت خیانت کنی حداقل یه مرد برای خودت پیدا میکردی"
هری:"لویی الآن بنظرت خیلی بانمک اومدی نه؟"
لویی:"آره عجقم همه میگن که با نمکم"
نایل:"حالا شرطه چی بوده؟"
زین:"هری من واقعا میخوام بدونم"
هری:"بیخیالش"
لیام:"اوه پس واقعا همونیه که لویی گفت؟"
هری با عصبانیت گفت:"نه"
لو با خنده گفت:"من واقعا میخوام بهشون بگم"
هری:"لو اصلا جالب نیست که اینکارو بکنی"
زین:"لو همین الآن بگو"
لویی موذیانه نگاهی به همه انداخت و گفت:"من دارم کم کم بدجور شک میکنم."
لو رو به هری که بدجور دلخور و عصبانی بنظر میرسید گفت:"تو میگی یا خودم بگم؟"
نایل:"هری بگو دیگه"
هری:"خیله خب"
و نگاهی به پسرا انداخت که جوری داشتن نگاش میکردن انگار قراره خبر بارداری اوبامارو بهشون بده(فکر کن یه درصد هه هه)
و ادامه داد:"یه روز تموم باید پیشبند آشپزخونه ببندم و کاراییکه اون به عنوان یه خانم خونه دار انجام میده رو انجام بدم"لویی"لو بدجور عاشقتم"
نایل:"روزشو بهم بگین من با دوربینم میام"
هری تهدید کرد:"حتی فکرشم نکن نایل"
لیام:"اوه این فیلمه یوتیوبو میترکونه"
هری:"جرئتشو نداری"
زین:"لو لوکسی هنوز پوشک میپوشه؟"
لو با ناراحتی گفت:"نه"
زین:"اه حیف چه صحنه ای میشد"
هری داد زد":بسه دیگه خفه شین با همه اتونم"
و همه بسختی سعی کردن خنده هاشونو قورت بدن ولی نیشای بازشون جمع شدنی نبودهری به لویی گفت:"میدونی چیه اون دختر توئه اصلا چرا من باید اینکارو بکنم تو میکنی"
لویی:"نه رفیق برو انجامش بده و برای دارسی یکم تمرین کن"
و لو با لبخند گفت:"خب اول از کی شروع کنم؟"
همه به اتفاق گفتن:"زین!"
زین:"چرا همیشه من؟"
لویی:"چون تو همینطوریشم قیافه ات پیاده اس پس مشکلی پیش نمیاد اگه یکم ریده بشه توش یجورایی رنگ خودته"
زین صورتشو کج و معوج کرد:"اینو کسی میگه که اون باسن شفابخشو داره؟"
لویی:"چیه چشتو گرفت؟پس پری چی شد؟"
زین:"ببند گاله رو تا وقتی هری هست من به باسنت چیکار دارم؟"
هری:"بچه ها همین الآن دهنای بگا رفته اتونو ببندین دیگه نشنوم کسی تو خونه ی لعنتیم فحش بده"
نایل:"اما هری تو خودت..."
هری:"همینکه گفتم زین خفه شو و کون تنبلتو بذار روی اون صندلی و لو کارتو شروع کن"
لو ابروهاشو بالا برد و یه لبخند معنادار زد و کارشو با زین شروع کرد
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_