Chapter 69

369 51 17
                                    

وسط کلاس بود که صدای زنگ اس ام اس گوشیش دراومد و با نگاه کشنده ی استادشون مواجه شد دستاشو به تسلیم بالا برد:"من واقعا متاسفم"
و گوشیشو برداشت و پیامو خوند لبشو گاز گرفت و قرمز شد

استاد:"اگه چیز جالبیه با ما هم درمیون بذارید"

رزالین سرشو بلند کرد و دید کل کلاس با لبخند موذیانه دارن نگاش میکنن

رزالین دستپاچه گفت:"من فقط خوشحال بودم چون..."

استاد:"چون چی؟"

رزالین:"چون..."
واقعا نمیدونست چی بگه اینکه دوست پسرش براش یه اس ام اس کثیف فرستاده بود؟

رزالین:"مامانم بهم گفت که این آخر هفته عروسی دختر خالمه"
چه دروغ مزخرفی
تمام چیزی بود که تو ذهن رزالین میگذشت

استاد یکم نگاه مشکوک بهش انداخت و بعد گفت":اینبارو گذشت میکنم گوشیتونو خاموش کنین"

رزالین سریعا سری با تایید تکون داد ولی خاموشش نکرد رو سایلنت گذاشتتش چون ممکن بود لویی بازم اس بده
خیلی طول نکشید که دومی اومد و رزالین یواشکی شروع به خوندن کرد و اینبار حسابی قرمز شد لعنت باید خاموشش میکرد وگرنه خودشو لو میداد. اینبارم استاد متوجه شد:"مشکلی هست خانم اسمیت؟"

رزالین دستپاچه گفت:"نه ابدا"

استاد:"پس چرا هنوزم حواستون پرته؟"

رزالین:"..آم؟..خب..نگران لباسم...چون ..باید برم بخرم و این هفته..سرم شلوغه"
و درپایان نفسشو بیرون داد بد نبود

استاد:"میتونم خواهش کنم روی درس متمرکز باشین؟"

رزالین:"البته من...متاسفم"

و تو ذهنش غرید:"لعنت بهت لویی"

-----------------------------

رزالین به محض اینکه سوار ماشین شد غرید: "لعنت بهت لویی تو میدونستی سرکلاسم و اون پیامای وحشتناکو برام میفرستادی؟ چیزی نمونده بود جلوی استادم خودمو لو بدم"

لویی با شیطنت خندید:"یعنی خوشت نیومد؟"

رزالین درحالیکه میخواست جلوی خنده اشو بگیره گفت:"خفه شو"

و لویی بیشتر خندید:"باشه پس دیگه برات نمیفرستم برای یکی دیگه.."

رزالین حتی صبر نکرد تا لویی حرفشو کامل کنه و با مشت بهش کوبید:"خفه شو حتی شوخیشم جالب نیبست"

لویی:"خب کجا بریم؟"

رزالین:"یه جای خوب و خلوت و سوت و کور و دنج"

لویی:"اینجاییکه میگی کجاست دقیقا؟"

رزالین:"جایی که توش من تمام اون اس ام اسا برات تبدیل به واقعیت میکنم"

رزالین:"میخوای راه بیوفتی یا جلوی دانشگاه پیش این همه آدم بی جنبه ترتیبتو بدم؟"

لویی:"واقعا ایده ی جالبی بنظر میاد"

رزالین:"خفه شو من میخوام فارغ التحصیل شم اینطوری پرتم میکنن بیرون"

لویی:"و کل روزت مال من میشه"

رزالین:"نخیر کل روز برای آرزوهای از دست رفته ام زار میزنم"

لویی:"بهرحال من که بلدم چطور سرحال بیارمت"

رزالین:"پس راه بیوفت چون بدجور عصبانیم و میخوام ازت به عنوان وسیله ی خالی کردن خشم استفاده کنم"

DaddyWhere stories live. Discover now