Chapter 66

854 70 43
                                    


رزالین بعد از اینکه کلاسش تموم شد کتاباشو تو کیفش گذاشت و بندشو روی شونه اش انداخت.
داشت از کلاس میرفت بیرون که میراندا رو جلوی خودش دید خواست رد شه و اونو نادیده بگیره ولی میراندا یه سره جلوی پاش میومد:"باید با هم حرف بزنیم"

رزالین:"من با خائن ها حرف نمیزنم"

میراندا:"ببین من متاسفم من..."

رزالین راهشو کشید که بره که میراندا بازوشو گرفت:"یه دقیقه به من گوش کن"

و رزالین با حرص به بازوی میراندا چنگ زد:"نه تو گوش کن تمام مدت داشتی منو از مردها میترسوندی وکاری کردی که تقریبا دیوونه شم و لویی رو از دست بدم اما وقتی هری اونطوری منو جلوت دزدید حتی یه قدمم برای نجاتم برنداشتی"

میراندا نالید:"ترسیده بودم میترسیدم دوباره تو اون شرایط ببینمت"

رزالین داد زد:"برای همین منو تو اون شرایط تنها گذاشتی؟چی میشد اگه اون قصد بدی تو سرش بود تو منو به اون فروختی دختره ی هرزه"

میراندا:"میدونم اشتباه کردم ولی..توهم اگه جای من بودی..
رزالین:تمام استخونای بدنمو میشکوندم تا دوستمو نجات بدم"
میراندا لبشو گاز گرفت و گریه کرد

رزالین با غضب اونو به عقب روند:"ازم دور شو میدونی که وقتی عصبانیم چقدر خطرناکم البته که میدونی تو قبلا بهترین دوستم بودی"
و با مسخرگی روی بهترین دوست تاکید کرد

میراندا:"فقط یه فرصت دیگه..."

رزالین:"نه میراندا من اینکارو نمیکنم میخوای ببخشمت برو از یه روانشناس کمک بخواه تا درمانت کنه اونوقته که میتونم ببخشمت"
و با حرص بیرون رفت و میراندا رو تنها گذاشت

-------------------------------------

الایزا نمیدونست اون دختره که اسمش سامانتائه کیه ولی کاملا ازش متنفر بود از اینکه هری باهاش اس ام اس بازی میکرد یا بهش زنگ میزد یا اینکه باهم بیرون میرفتن مخصوصا شبا که رسما الایزا رو تا مرز جنون میبرد اون نمیخواست بهش اهمیت بده اصلا به اون چه که هری با کی میگرده اون کیه که بهش بگه با کی بگرده و با کی نگرده اون که مادرش نیست که کنترلش کنه

در یخچالو باز کرد تا یه سیب برداره و صدای هری رو شنید:"من دارم میرم بیرون"

و الایزا با حرص لباشو بهم فشرد:"خوش بگذره"

و بیخیال سیب شد الآن داشت زنده زنده از عصبانیت و یه حس عجیب دیگه میسوخت و نیاز داشت خودشو خنک کنه پس بطری آبو برداشت و سر کشید و متوجه شد هری هنوز اونجاست بطری رو از لبش جدا کرد:"چرا نمیری؟"

هری:"امشب شاید یکم دیر برگردم"

الایزا:"چیه؟قراره بری تو کارش؟"
هیچ شوخ طبعی ای تو صداش نبود و این حتی خودشم متعجب کرد

DaddyWhere stories live. Discover now