لیام:"پس برنامه اینه که تا وقتیکه این خانم تینا خودشو نشون بده کنار هم بمونیم؟"الایزا:"دقیقا ما نمیدونیم الآن چی تو فکرش میگذره"
نایل:"چرا فقط قبول نمیکنین که اون مرده؟"
الایزا با تلخی گفت:"خیلیها میتونن مرگشونو جعل کنن و اصلا کار سختی نیست"
زین:"مگه نمیگین که اون خیلی رقیب داشته خوب شاید یکی از اونا سرشو زیر آب کرده"
هری:"تینا سرش زیر آب نمیره حتی فرشته ی مرگم از نزدیک شدن بهش وحشت داره"
لویی:"بهرحال ما مجبوریم یه مدت تا وقتیکه مطمئن بشیم احتیاط کنیم"
نایل:"من نمیفهمم چرا تینا باید انقدر با السا و تو دشمن باشه؟"
الایزا:"السا خواهر زاده اش بوده"
لویی:"چی؟"
الایزا:"السا بچه ی به ظاهرحرومزاده ی اون خونواده بود که تینا امیدوار بود بتونه بعد از 18 سالگیش اونو وارد خانواده و البته وارث خودش کنه ولی نقشه خوب پیش نرفت چون السا بفرزندی گرفته شد و اونم دیوونه شد"
لیام:"این قضیه هر لحظه پیچیده تر میشه منظورت از به ظاهر حرومزاده چیه؟"
الایزا:"پدرش به دین کافر شده بود"
نایل:"و این از اون بچه یه حرومزاده میسازه؟"
الایزا:"اونا یه خاندان فوق مذهبی ان"
زین: "بازم دلیل نمیشه"
الایزا:"زین من درمورد مسلمونا چیزی نمیدونم ولی اینجا یه خاندان مذهبی واقعا مایه ی عذاب همه ان"
زین:"خرافات و افراط تو همه ی دین ها وجود داره ولی آدم منطقی اون چیزی رو که درسته رو دنبال میکنه گناه اون بچه نبوده که پدرش با معیار های اونا همخوانی نداشته"
الایزا:"اینو به اونا بگو هرچند دیگه فایده ای نداره السا مرده و مهم اینه که جون سالم بدر ببریم و اطرافیانمونو از خطر حفظ کنیم"
هری:"خیله خب جو زیادی فیلم ترسناک شد بیاین بحث رو عوض کنیم"
نایل:"هی ما فقط چند ماه این اطراف نبودیم وشنیدیم اولین بچه ی وان دی تو راهه"
زین:"منظورت چیه؟ هری بهم نگو که یه گوشه گند بالا آوردی"
هری:"ببند گاله رو"
لیام:"میبینین یه بچه ی مودب داشتم اونم به فنا رفت"
الایزا:"نه بابا خیلی لوس مودب بود اینطوری بهتره"
زین:"پس کیه؟ و به لویی که لبخند میزد خیره شد:"بهم نگو که..."
لویی:"البته به عنوان کسیکه سنش از همه بیشتره عمرا این عنوانو از دست میدادم"
YOU ARE READING
Daddy
Fanfictionمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_