Chapter 63

447 53 18
                                    


لویی با صدای زنگ در از خواب پرید و تمام قوطی هایی که کنارش بودن با صدای بدی روی کفپوش افتادن. اون زیر لب فحش داد وچشماشو مالید

دوباره صدای زنگ در اومد و اون از فکر اینکه دیشب چی گذشته اومد بیرون و درو باز کرد و یه کله ی بلوند جلوی صورتش دید
نایل خواست بغلش کنه اما یهو ایستاد و صورتش تو هم رفت و همونطور که دستشو جلوی صورتش تکون میداد گفت:"رفیق چند روزه حموم نبودی؟"

لویی:"چه مرگته اول صبحی مزاحم میشی؟"

نایل:"اول صبحی؟ به ساعت نگاه کردی؟ ساعت 11و نیمه "

لویی :"بگو چه مرگته و گورتو گم کن میخوام بخوابم"

نایل:"خب با عرض معذرت امروزو دیگه نمیتونی تنهایی بخوابی"  و به ماشین اشاره کرد:"نیروی کمکی آوردم"

و لویی با دیدن زین و لیام آهش دراومد:"ببین من واقعا حوصله ندارم"

نایل رو به لیام و زین گفت:"بپرین پایین امروز جشن حموم داریم"
(جشنی که برای خانمای باردار قبل از بدنیا اومدن بچه اش میگیرن)

و لویی فقط با کلافگی نالید

---------------------------

درحالیکه سرتاپاش خیس شده بود از دست اون سه تا روانی فرار کرد اون احمقا وقتی دیدن حاظر نیست بره حموم انداختنش تو وان آب و رسما میخواست بکشتشون دوباره صدای زنگ درو شنید اوه یه روز بالاخره سیمای این زنگو با دندوناش میکشه بیرون تا مطمئن شه وقتی میخواد بخوابه کسی مزاحمش نشه

درو باز کرد ودبا دیدن هری خواست درو بکوبه که هری پاشو لای در گذاشت و ناله اش دراومد و لویی بی توجه به اون رفت سمت تلویزیون هری رو تنها گذاشت و هری زیر لب زمزمه کرد:"پدر و دختر لنگه همدیگه ان"

به محض اینکه هری وارد اتاق نشیمن شد پسرا با کله و لباسای کفی دوباره آماده ی حمله به لویی بودن که با دیدن هری خشکشون زد مخصوصا زین و هری که بدجور خصمانه داشتن بهم نگاه میکردن

هری:بهت گفتم چقدر از چشم قهوه ایها بدم میاد؟"

لیام در حالیکه یهو سقف براش جذاب شده بود گفت:"لطف داری"

زین غرغرکرد:"چه جالب من از کله های فرفری متنفرم"

هری:"چرا کله اتو تراشیدی؟ میدونی چقدر احمقانه اس؟"

زین:"باخودم فکر کردم که شاید بتونم از راپونزل فرفری یکم قرض بگیرم"

لویی با کلافگی پوفی کرد اصلا براش اهمیت نداشت اگه همدیگه رو تیکه تیکه میکردن اون فقط میخواست بخوابه و اونا مخل آسایشش شده بودن

لویی:"برین بیرون همدیگه رو بکشین وب ذارین من به ادامه ی خوابم برسم"

زین و هری:"نه قبل از جر دادن باسن تو"
و با تعجب به هم نگاه کردن

زین:"هری تو فحش دادی"

هری:"فکر کنم"

زین:"ما چیزای یکسان گفتیم"

هری صورتشو تو هم برد:"این به این معنی نیست که ازت خوشم میاد"

زین:"منم همینطور"

لیام تو گوش نایل گفت:"بنظرت دعوا میشه؟"

نایل:"انقدر همدیگه رو میزنن تا بشاشن به شلوارشون"

لیام:"بنظرت ما باید کاری کنیم تا جلوشونو بگیریم؟"

نایل:"نه فقط لبخندتو حفظ و دعا کن کارشون به بیمارستان نکشه"

لیام":حتما"

هری:"من ازت بدم میاد"

زین تذکر داد:"اینو یه بار گفتی"

هری:"فقط میخواستم مطمئن شم شنیدی"

زین:"شنیدم"

هری:"خوبه"

و یه سکوت احمقانه حاکم شد و لویی با خودش فکر کرد که ایکاش تا ابد طول بکشه تا بتونه بکپه

اما یهو هری زین رو تو بغلش کشید:"بیا اینجا عقب مونده ی بی مغز"
و لویی ادای عق زدن در آورد مخصوصا وقتی دید نایل و لیام دارن با لبخند مسخره ای نگاشون میکنن جو واقعا جو خاستگاری بود و لویی حس میکرد الآنه که همه مشروبی که شب قبل خورده رو بالا بیاره

لویی گفت:"خوبه برین بیسر وصدا ترتیب همدیگه رو بدین وبذارین من بخوابم"

زین:"هی لویی حسودیش شده"

لویی:"من چرا باید به این تهوع حسادت کنم؟"

زین:"باور کن لویی من یه مرد کاملم, مستقیم مثل خط کش من بین روابط لری قرار نمیگیرم"

لویی مثل هاسکی غرید:"گمشین"

ولی قبل ازینکه حتی بتونه از جاش بلند شه چهارتایی بهش حمله کردن وکشیدنش سمت حموم
نه حموم نه 

DaddyWhere stories live. Discover now