Part 1: Lucky?

15.7K 668 81
                                    


لویی صدای زیبایی داشت
برای هرکسی که میخوند اشک تو چشماش جمع میشد یا جوری که انگار شیفته ی لویی بود بهش خیره میشد..

نه، هرکسی که صداشو میشنید واقعا شیفتش میشد! حتی نیاز به شنیدن صداش نبود، لویی بیشتر کسایی که میدیدنش و شیفته ی خودش میکرد.

کاریزما و ظرافت مخصوص خودش و داشت. چشمای آبیش خیره کننده بودن و همرو محو خودشون میکردن. لویی همیشه لباس های مرتب و اتوکشیده تنش بود و عطرهای سرد میزد .

خیلی جدی بود و اگه سر جلسه ای کسی شوخی میکرد بعدا به حسابش میرسید! اینا همه کافی بود تا کسایی که لویی رو برای معامله های مختلف میبینن، ازش حساب ببرن!

بله لویی با اینکه صدای فوق العاده جادویی ای داشت، خواننده نبود! اون تو گنگستر خیلی موفق بود.با وجود سن کمش از اون به عنوان "گاد فادر" یاد میکردن.

مهم ترین خصلت لویی این بود که نمیزاشت احساساتش رو منطقش تاثیر بزارن..اون کاری که باید میکرد و میکرد.

لویی بسیار پولدار و دقیق بود و با اینکه فقط بیست و شش سالش بود، یکی از مهم ترین گنگسترای لندن یا حتی کل انگلستان بود!

یه ساعت از این که لویی تاملینسون جوان توی ماشین بود میگذشت.آقای 'استایلز' اونو امشب به خونش دعوت کرده بود. در واقع لویی پیشنهاد این جلسه رو داده بود..

نه برای شام. این یه قرار کاملا کاری بود. حداقل آقای استایلز بزرگ اینجوری فکر میکرد..

سر ساعت نه و نیم شب به عمارت استایلز ها رسید.دقیقا وقتی که آقای استایلز انتظارشو میکشید.. لویی کسی نبود که یه دقیقه هم دیر کنه..
درو براش باز کردن و بعد از بستن دکمه ی کتش پیاده شد..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هری تا جایی که میتونست با روی پنجه هاش بلند شدن، قدشو بلند تر کرد و کتابی که میخواست و از بالا ترین قسمت کتابخونه برداشت..

موهای فرشو زد پشت گوشش و به بینیش چین داد. شروع کرد به قدم زدن توی راهروهای طولانی عمارت.

تا پاچه ی شلوارش گرفت زیر پاش و خورد زمین.

"آخ!"

همینجوری که سرشو میمالید با دست دیگش سعی کرد پاچه ی شلوارش و بزنه بالا که شنید کسی گلوشو صاف میکنه. سرشو بلند کرد و پدرش، دزموند استایلز و دید که کنار مرد دیگه ای وایساده و داره نگاش میکنه..

You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now