بنظرتون زندگی ادمای ثروتمند چطوریه؟!
قطعا خوشبختن؟!هرکاری که دلشون بخواد رو میتونن انجام بدن؟ هرچیزی رو که بخوان میتونن بدست بیارن؟! همش دنبال پول و قدرت بیشترن؟!
نمیخوام وارد کلیشه ها بشم نه!
فقط میخوام زندگی یه بخش کوچیکی از جمعیت ثروتمندارو بهتون نشون بدم!
وارث ها!
من کاری ندارم که تفکراتتون دربارهی ادمای پولدار چجوریه، برام مهم نیست که چقدر ممکنه ازشون متنفر باشین، ولی میشه برای یه مدت وقتتون رو به من بدین؟!
میخوام شما رو با زندگی یک وارث آشنا کنم.
بچه ای که وارث به دنیا میاد و باید تا اخر عمرش برازنده باشه.
نباید عاشق بشه، نباید دنبال علاقهاش بره، اونا یه رباطن که از بدو تولد اموزش میبینن که چطور یک وارث شایسته برای اون امپراتوری باشن!
اسم من کیم دوک هواست و من، یک وارثم!__________________________
(سوم شخص)
(سال 1990)پسر با استرس مشغول بازی با گوشهی لباس فرم مدرسهاش بود و هر از گاهی زیر چشمی به پدربزرگ عصبانیش نگاهی مینداخت.
ترسیده بود؟ قطعا!
دوک هوا هیچوقت اونقدرا که باید شجاع نبود.
صندلیای که روش نشسته بود دقیقا کنار شومینهی بزرگ اتاق پدربزرگش قرار داشت و پسرک بیچاره هم از گرما به شدت فراری بود!
با حالت عصبی، پای راستش رو تند تند تکون میداد، میدونست که اون مرد از این حرکتش متنفره ولی بازم دست خودش نبود.
کیم هه ایل بزرگ با عصبانیت به نوهی سر به هواش خیره شده بود و اصلا اهمیتی به فشار عصبی ای که روی پسرک بیچاره بود نمیداد.
صدای فریادی که از طرف کیم بزرگ بلند شد، دوک هوای ترسیده رو از جا پروند._ ای احمق بی عرضه! تو مایه ننگ خاندان مایی!
حیف اون پدرو مادر با اصل و نسبت که تو بچشونی!
تا کی میخوای ابروی مارو ببری؟ توی احمق دست و پاچلفتی، انقدر نحس بودی که با به دنیا اومدنت مادر خودتو کشتی!
اگه مادرت میدونست که تو انقدر بی مصرفی، بدون شک قبل از اینکه بخوای به دنیا بیای از بین میبردت!
نه اینکه حتی بخواد جونشم بخاطر زایمان توی بی ارزش بذاره!کی میگه که فقط با چاقو میشه یکنفر رو زخمی کرد؟
دوک هوا تمام وجودش بابت این کلماتی که هرروز میشنید تیکه پاره بود!
دوک هوا ترسیده بود، قلبش خرد شده بود، اما حتی جرئت ابراز درداش رو هم نداشت.
کم کم داشت باورش میشد که اضافه بود، بی ارزش و احمق بود._ توی لعنتی تنها وارث این ثروتی! دارم بخاطر گفتن این واقعیت تلخ حتی بالا میارم!
ازینکه ثروتم بعدا قراره به تو برسه متنفرم، تو لیاقت این جایگاه رو نداری اما منم چارهی دیگه ای ندارم!
تو سالهاست داری برای اینکار آموزش میبینی و حالا میای و بهم میگی که میخوای یه دکتر بشی و نمیخوای ادارهی اون شرکتها و فروشگاه های زنجیره ای رو به عهده بگیری؟
همش تقصیر اون دوستای گدا صفتته!
مطمئنم که هنوزم مخفیانه و به دور از چشم من باهاشون در ارتباطی، اینطور نیست دوک هوا؟دوک هوا شوکه با شدت سرش رو بلند کرد و به چشمهای پدربزرگش خیره شد، با ترس تند تند سرشو به چپ و راست تکون داد و با صدایی که بخاطر بغض کهنه ای که تو گلوش بود به شدت میلرزید، دست و پاشکسته جواب داد:
+ ن..نه، قس..قسم میخورم که ای..ن..طور نیست!
و دوباره صدای فریاد مرد تو اتاق پیچید ولی اینبار، صدای سیلی دردناکی که به گوش پسرک ترسیده خورد هم، همراهش بود.
_ دهنتو ببند! کاری میکنم که مثل دفعه ی قبل...نه! حتی بدتراز دفعه ی قبل به خاک سیاه بشینن تا خوب یادبگیری که یک وارث باید با چه کسایی بگرده و معاشرت کنه!
کیم هه ایل بدون کوچیکترین اهمیتی به صدای گریه ها و التماس های عاجزانه پسرک بیچاره از اتاق به سرعت بیرون رفت.
به زندگی دوک هوای وارث، خوش اومدین!
~~~~~~~~~~~~~~
سلام^^
این پارت درواقع یه پیش زمینه بود، نگران نباشین پارتها اغلب قراره طولانی باشن.Esam💜💙

DU LIEST GERADE
𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!
Fanfictionبی شک، من آفریده شدم تا دوستش داشته باشم. گاهی اوقات حس میکنم، من حتی قبل از این که متولد بشم هم، عاشقش بودم! من به این دنیا پا گذاشتم، تا آخرین راه نجاتش باشم. من اومدم تا حداقل اینبار، جلوی مرگش رو بگیرم. پس عقب نمیکشم، جا نمیزنم، نمیترسم و ت...