دلم برات تنگ شده بود!

3K 715 126
                                    

جلوی یکی از قفسه ها ایستاد و به اچارهای مختلفی که اونجا به طرز مرتب و تمیزی دسته بندی شده بودن، نگاه کرد.
لبهاش رو بهم فشرد و با سردرگمی یکی از اونارو برداشت.
خب، واقعا حیف که چیزی از مکانیکی و ابزارش نمیدونست!
چشم غره ای به سمت وسایلی که ازشون ذره ای سردر نمی‌آورد پرتاب کرد و اچار رو بی حواس سرجای قبلیش برگردوند.
نوک بینیش رو خاروند و دوباره مشغول قدم زدن بین قفسه های طویل فروشگاه شد.
با دیدن اون همه تنوع و گستردگی وسایل مکانیکی و هرچیزی که مربوط به ماشین میشد، دهنش باز مونده بود.
به خیال خودش اومده بود تا برای ووبین هدیه ی مختصری تهیه کنه.
اولش چیز چندان مشکلی بنظر نمیومد، البته نه تا وقتی که سورا پا به فروشگاه نذاشته بود!
دور خودش چرخید و بی هدف به قفسه ی مخصوص سیم بکسل ها خیره شد.

+ عا..ببخشید، بنظر دچار مشکل شدید، کمکی از دستم برمیاد؟

سورا به سمت صاحب صدا چرخید و با دیدن پسر جوونی که به ظاهر اختلاف سنی چندانی با خودش نداشت، لبخند نصف و نیمه ای زد.
با دستپاچگی به سمت یکی از قفسه ها اشاره زد و سعی کرد مشکل اصلیش رو برای پسر روشن کنه:

_ خب راستشو بخوای می‌خواستم برای دوست پسرم یچیز...یچیز خفن بخرم!

پسر سرشو کج کرد و به آرومی پلک زد:

+ یچیز خفن؟

سورا تند تند سرشو برای تأیید حرف پسر بالا و پایین کرد و برای اینکه منظورشو شفاف تر بیان کنه گفت:

_ باحال، یچیز خفن و باحال!
اصلا ببین..عا، اسمت چیه؟ منظورم اینه که اگه اسمتو بدونم راحت تر میتونم..

+ دِمان. اسمم دِمانه خانم.

پسر با لبخند مهربونی بین حرفای سورا پرید و بعد از گفتن اسمش به سمت یکی از قفسه ها راه افتاد و ادامه داد:

+ میشه لطفاً دنبالم بیاین؟ فکر می‌کنم بتونم کمکتون کنم.

جلوی یکی از بخش ها ایستاد و منتظر موند تا سورا هم بهش برسه.
وقتی دختر کنارش ایستاد، به وسایل رو به روش اشاره زد و با ملایمت توضیح داد:

+ این ست آچار چرخه.
اگه نظر منو بخواین، این میتونه همون چیز خفن و باحالی باشه که شما دنبالشین.

بعد سرجاش چرخید و به قفسه ی دیگه ای اشاره زد:

+ اونی که اونجاست مجموعه 24 عددی آچار بکس مدل RH-2624...

پسر با دیدن قیافه ی بُهت زده و گیج دختر دست از ادامه ی حرفش کشید و به آرومی خندید.
سورا لبهاش رو با نارضایتی جمع کرد و غر زد:

_ حالا مدلشو بیخیال، بنظرت خفن و باحاله؟

دمان با لبخند سری تکون داد و گفت:

+ بله خانم، بنظرم هستن‌.

_ پس همینو بپیچ میبرم!

سورا با نیش باز گفت و با بی صبری روی پاهاش جلو و عقب شد.
بعد از دعوای وحشتناکی که دیروز با مادرش داشت، امروز صبح مدرسه رو پیچوند و اومده بود تا برای پسر مورد علاقه اش بقول خودش یچیز خفن و باحال بخره!
البته قرار نبود که اینجوری بزنه زیر همه چیز و درس و مشقش رو بگیره به یه ورش، ولی وقتی دیشب فهمید که حتی اگه اینکارم نکنه، مادرش بازم به توبیخ کردنش ادامه میده، فقط تصمیم گرفت که کاریو بکنه که میخواد!
بعد از تحویل گرفتن بسته ی سنگینش، پولش رو پرداخت کرد و به سختی از فروشگاه بیرون رفت.
کنار دیواری ایستاد و بعد ازینکه بسته رو به دیوار تیکه داد تا روی زمین نیوفته، گوشیش رو از جیب کت مدرسه اش بیرون آورد تا به ووبین زنگ بزنه.
صبح زود بهش پیام داده بود که مدرسه رو یجوری بپیچونه و نره.
به نفعش بود که به حرفش گوش داده باشه!
بعد از چندتا بوق کوتاه، صدای هیجان زده ی پسر تو گوشش پیچید:

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora