اهنگ این پارت رو تو کانالم گذاشتم، امیدوارم که ازش لذت ببرین.
___________________________تهیونگ با شیطنت شونه ای بالا انداخت و گفت:
_ کشتنت خیلی راحته!
میتونم در عرض چند ثانیه کارتو تموم کنم!جونگکوک نیم خیز شد و با حرص گفت:
+ جدی؟ نکشیمون قاتل خان!
بیا جلو ببینم قراره چجوری مثلا...اما حرفش نصفه موند وقتی که لبهای نرم پسرِ چشم ابی رو لبهای خودش نشست و به سادگی بوسیدش!
بوسیدش...چشم آبی بوسیدش؟...اون الان واقعا بوسیدش؟!
جونگکوک به قدری شوکه شده بود که حتی قدرت پلک زدن هم نداشت!
تهیونگ راست میگفت، اون به سادگی فقط با یه بوسه، در عرض چند ثانیه پسر رو کشت!
پسر مو مشکی بعد از گذشتن چند ثانیه ی کوتاه بالاخره به خودش اومد و قبل ازینکه پسر مورد علاقش بخواد عقب بکشه، شروع به بوسیدن لبهای زیباش کرد.
بدون اینکه کنترلی روی حرکتاش داشته باشه سنگینی وزنشو رو بدن پسر چشم آبی انداخت و مجبورش کرد تا به پشت بخوابه.
دست راستش رو بالا اورد و گونه ی نرمش رو نوازش کرد، سرش رو کج کرد تا عمیق تر ببوستش.
جونگکوک حتی نمیخواست ثانیه ای ازین لحظه ی زیبارو از دست بده.
دست آزادش رو دور کمر تهیونگ پیچید و اونو محکم به بدن یخ زده ی خودش فشرد.
ضربان قلبهایِ معصوم و هیجان زده ی هر دو پسر به شدت سرعت گرفت، و وقتی که دستهای سرد پسر چشم آبی دور گردن جونگکوک حلقه شد، پسر از شوق محکم تر بوسیدش.
بعد از چند دقیقه ی لذت بخش، اخرین بوسه رو هم روی لبهای خیس پسرک نشوند و بدون اینکه بخواد ازش ذره ای فاصله بگیره با بغض زمزمه کرد:+ تو دوستم داری مگه نه؟ لطفا بهم بگو که توهم دوستم داری.
دارم دیوونه میشم چشم آبی، انقدر دوستت دارم که دلم میخواد همین الان از شوق زیاد بشینم تا خوده صبح گریه کنم.به چشمهای بسته ی چشم آبیش خیره شد و آهی کشید، پیشونیش رو با عشق بوسید و کنار گوشش لب زد:
+ اشکالی نداره، حتما یه لحظه هیجان زده شدی و اینکارو کردی....اشکالی نداره عزیزم، طوری نیست.
با لبهایی که حالا از ناراحتی میلرزید عقب کشید و روی تخت نشست، به تهیونگی که هنوز چشمهاش بسته بود و قفسه سینه اش به سرعت بالا و پایین میشد، خیره شد.
دوستش نداشت، مگه نه؟
سرشو با غصه پایین انداخت.
چطور بعضی خوشی ها میتونستن به این سرعت ضایع بشن؟
خواست از تخت بلند شه که دستی دور مچش حلقه شد.
به سختی لبخندی روی لبهاش نشوند و به سمت پسر چرخید.
هنوزم چشمهاش بسته بود!_ بغلم نمیکنی؟ سر...سردمه...
جونگکوک به آرومی سری تکون داد و دوباره روی تخت و دقیقا کنار بدن جمع شده ی پسر خزید، دستهاش رو دور تن تهیونگ پیچید و اون رو محکم تو بغل خودش کشید.
چونه اشو روی موهای خوشرنگش گذاشت و به پشتش دست کشید:
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!
Fanficبی شک، من آفریده شدم تا دوستش داشته باشم. گاهی اوقات حس میکنم، من حتی قبل از این که متولد بشم هم، عاشقش بودم! من به این دنیا پا گذاشتم، تا آخرین راه نجاتش باشم. من اومدم تا حداقل اینبار، جلوی مرگش رو بگیرم. پس عقب نمیکشم، جا نمیزنم، نمیترسم و ت...