تهیونگ تو اتاقک لباسش با بی حوصلگی مشغول گذاشتن یه ست ورزشی تو کوله پشتی زرشکی رنگش بود، انقدر تو ذهنش درگیر بود که حتی صدای باز و بسته شدن در اتاقش رو هم نشنید.
بعد از برداشتن لباس، زیپ کیفش رو بست و برگشت تا از قسمت کفشهاش یکی رو انتخاب کنه که با پیچیدن یه جفت دست دور شکمش، از جا پرید.
خواست برگرده که صاحب دستها این اجازه رو بهش نداد، بجاش چونه اش رو، روی شونه ی پسر گذاشت و تهیونگ به سادگی فهمید که اون شخص، کسی جز جئون جونگکوک نمیتونه باشه.
پسر مومشکی لبخند عمیقی زد و حلقه ی دستهاش رو دور شکم پسرِ دیگه محکمتر کرد:
+ حتی متوجه اومدنم نشدی، آه واقعا که!
اصلا میدونی چیه؟ باهات قهرم!
تهیونگ نخودی خندید و به شوخی گفت:
_ باهام قهری و اینجوری محکم بغلم میکنی؟
جونگکوک نفسش رو با حرص بیرون داد و نزدیک به گوش پسر چشم آبی غر زد:
+ اینکه باهات قهرم دلیل نمیشه که بغلت نکنم!
اصلا به تو چه! تو فعلا باید نازکشی کنی.
تهیونگ که بخاطر برخورد نفسهای گرم جونگکوک به گوشش قلقلکش گرفته بود، اروم خندید و سعی کرد تا سرش رو از لبهای پسر دور کنه:
_ خیله خب! نازت رو میکشم ولی بلد نیستم! الان دقیقاً باید چیکار کنم تا جناب جونگکوکِ اعظم دست از قهر بودن بردارن؟
جونگکوک با شیطنت همونطور که تهیونگ هنوز تو بغلش بود با قدم های ناهماهنگ مثل پنگوئن از اتاقک بیرون رفت، درنهایت با دیدن مبل تک نفره ی سرخ رنگ پسر، با خباثت خندید و لب زد:
+ اگه واقعا میخوای باهات اشتی کنم فقط باید تو بغلم بشینی، به همین سادگی!
تهیونگ به محض شنیدن این حرف به سرعت چرخید و با چشمهای گرد شده به صورت پر از شیطنت پسر خیره شد و داد زد:
_ هی! تو کی هستی؟ راستش رو بگو ببینم، با جونگوی معصوم و خجالتیِ من چیکار کردی؟
بعد عقب کشید و دست به سینه شد و ادامه داد:
_ که تو بغلت بشینم ها؟ دیگه چی؟ نکنه میخوای بوستم کنم؟
جونگکوک که تا به اون لحظه فقط میخندید به محض شنیدن حرف آخر پسرِ چشم آبی ساکت شد و با معصومیت چشمهای زیباش رو گرد کرد و با لحن مظلومی گفت:
+ چرا که نه؟ میشه لطفاً بجاش بوسم کنی؟
تهیونگ با ناباوری خندید ولی قبل ازینکه بخواد چیزی بگه، پسر مو مشکی اشاره ای به نوک بینی اش کرد و ادامه داد:
+ میشه مثلا اینجارو ببوسی؟
و پسر چشم آبی، لحظهای دلش برای این حرف جونگکوک ضعف رفت، همونطور که لبخند عمیقی رو لبهاش جا خوش کرده بود خم شد و نوک بینی گرد و بامزه اش رو بوسید ولی قبل ازینکه فرصت عقب کشیدن داشته باشه دستهای جونگکوک دور کمرش نشست و اون رو به سرعت جلو کشید و به آرومی بوسه ای روی پیشونیش نشوند، بدون اینکه لبهاش رو جدا کنه تو همون حالت لب زد:
YOU ARE READING
𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!
Fanfictionبی شک، من آفریده شدم تا دوستش داشته باشم. گاهی اوقات حس میکنم، من حتی قبل از این که متولد بشم هم، عاشقش بودم! من به این دنیا پا گذاشتم، تا آخرین راه نجاتش باشم. من اومدم تا حداقل اینبار، جلوی مرگش رو بگیرم. پس عقب نمیکشم، جا نمیزنم، نمیترسم و ت...
