می‌خوام برقصم!

5K 963 176
                                        

دستی روی گلبرگ‌های کوچیک گل کشید و با استرس به سمت پسر بی‌خیالی که روی تخت خوابیده بود رفت و کنارش نشست:

× ته، من به این قضیه مشکوکم، چیشده که پسر چویی هانا یدفعه انقدر مهربون شده؟!

+ مگه تو قبلا دیدیش که میگی الان مهربون شده؟!

× نه، ولی چطور ممکنه کسی که زیر دست اون‌ها بزرگ شده انقدر باهاشون فرق داشته باشه؟!

تهیونگ بی حوصله چرخی به چشم‌هاش داد.

+ همون طوری که پدر، عمه و برادرم با خانواده‌اشون فرق می‌کنن!

جیمین آهی کشید و کنار دوستش به پهلو دراز کشید. دست‌هاش رو دور کمر پسر حلقه و محکم بغلش کرد، با صدای آرومی که نگرانی توش مشهود بود، زمزمه کرد:

× من فقط نگرانتم، باشه؟!
مهم نیست که چیکار کنی، من هیچوقت بخاطرش ندونسته قضاوت یا سرزنشت نمی‌کنم.

تهیونگ نفسش رو محکم بیرون فرستاد و به سمت دوستش چرخید. سرش رو تو گودی گردن جیمین دفن کرد و لب زد:

+ مرسی چیمی..
و ببخشید که امروز بدون تو مدرسه رو پیچوندم!

صدای خنده‌ی آروم پسر بزرگ‌تر توی گوش‌هاش پیچید.

× مهم نیست، خوبه که بهت خوش گذشت. ته ته‌ی من باید همیشه بخنده.

مکثی کرد و مردد کف دستش رو روی سینه‌ی پسر چشم آبی، جایی که قلبش می‌زد گذاشت و زمزمه‌وار ادامه داد:

× و قلبش هم باید همیشه به بهترین نحو بزنه.

تهیونگ کلافه دست جیمین رو از روی سینش جدا کرد و به سمت مخالف چرخید:

+ اینکارو نکن!

× اما ته..

با عصبانیت از جاش بلند شد و نشست:

+ گفتم ادامه نده چیم!
من تمام این بحث‌ها رو از حفظم. بحث‌هایی که آخرش به نرقصیدنم ختم میشه.
چرا نمی‌فهمی جیمین؟! رقصیدن اگه برای تو فقط یه تفریح ساده‌ست برای من یه هدفه!
من نمی‌تونم بدون رقصیدن زنده بمونم، باشه؟!
بخدا درک کردنش اونقدرام سخت نیستا!

جیمین هم مثل دوستش روی تخت نشست و بهش توپید:

× تو داری رسماً خودتو به کشتن می‌دی و بهمون میگی که جلوتو نگیریم!

+ مردن روی استیج رقص برای من افتخاره!

و جیمین بخاطر لحن خطرناک دوستش از دلشوره لرزید.

× دکتر تورو منع کرده.

+ باشه!

به سادگی گفت و با خباثت خندید!

× تهیونگ، چی تو سرته؟! من این خنده‌ی کوفتی رو می‌شناسم.

با معصومیت پلکی زد و تابی به موهای خوشرنگش داد:

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!Where stories live. Discover now