چشمانِ اقیانوسی.

3.8K 878 406
                                    

+ لعنت بهتون!

با حرص در اتاق دبیران رو کوبید و به سمت کافه ی موسسه قدم برداشت.
دیگه تحمل این همه فشار و استرس رو نداشت.
اگه انسان توانایی بالا اوردن افکار و حرصش رو داشت، جونگ‌کوک قطعا وسط همین موسسه ی کوفتی خودش رو تخلیه میکرد!
بدون ذره ای شک و تردید، کارش ساخته بود!
اگه یه درصدم معلم فرصت طلبش زیرآبش رو پیش مادر و خاله اش نمیزد، قطعا سورا میزد!
با دیدن خواهرش که به دیوارِ آخر راه پله تکیه داده بود و سرخوشانه با موهای بلند و مشکی رنگش ور میرفت، آهی کشید و دندوناش رو با خشم روی هم سابید.
جلوش ایستاد و با بدترین لحنی که سراغ داشت، به سورا توپید:

+ خب، کی قراره بذاری کف دستشون؟ امشب؟ یا نکنه همین حالاشم خبرا رو رسوندی؟

دختر پوزخندی زد و با جدیت به چشمای عصبانی برادر دوقلوش خیره شد، مکث آزاردهنده ای کرد و در نهایت با خونسردی گفت:

× کوک، بیا یه معامله باهم بکنیم!
تو که نمیخوای بدبخت تر از چیزی که الان هستی بشی، مگه نه؟
حتی فکر اینکه مامان و خاله بفهمن که تو با کیم دوستی، منو هم میترسونه چه برسه به تو!

ناباورانه خندید و به نرده ی چوبی تکیه زد، نگاهش رو به اطراف چرخوند و با بی‌خیالی لب زد:

+ سورا، من خستم باشه؟ واقعا خستم.
حرفتو زودتر بزن.

خم شد تا بند کفشِ باز شده اش رو ببنده و توی همون حالت شروع به حرف زدن کرد:

× امشب خونه نیستن، نپرس کجان چون خودمم نمیدونم!
البته بهم گفته بودنا، ولی حقیقتش رو بخوای اونقدری برام مهم نبود که بخواد یادم بمونه!

سرجاش صاف ایستاد و ادامه داد:

× امشب با ووبین قرار دارم.
من حرفی از این گند امروزت و دوستی با برادر کیم دوجینِ بزرگ نمیزنم و توهم چیزی از قرار من بهشون نمیگی!
خب، نظرت چیه؟

رو پاهاش عقب جلو شد و دستی به موهای سرش کشید، کمی دو دوتا چهارتا کرد و درنهایت پذیرفت:

+ قبوله!
تو دهنت رو در ازای بسته بودن دهن من، بسته نگه می‌داری!
به این میگن یه معامله ی عالی!
حالا هم از جلوم برو کنار، امروز خیلی دیدمت!

کیفش رو، روی دوشش انداخت و بی معطلی و با خوشحالی از پله ها پایین رفت.
میدونست که چشم آبیش الان قطعا توی کافه، منتظرش نشسته.
صندلی مقابل پسر رو عقب کشید و روش نشست، کیفش رو، روی میز انداخت و بالاخره، نفس راحتی کشید.

_ احتمال زنده موندنت چند درصده؟

همون‌طور که به ظرف سیب زمینی و قارچ و پنیرش _که دست نخورده باقی مونده بود_ خیره شده بود، با احتیاط پرسید.
جونگ‌کوک آهی کشید و چنگال رو از دست پسرِ دیگه بیرون کشید و مشغول خوردن مخلوط سیب زمینیش شد:

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!Where stories live. Discover now