31

4K 857 135
                                    

لیوان آبی که دستش بود رو یه نفس سر کشید، استرس داشت خفه‌اش میکرد!
بی حوصله لیوان رو روی میز کوبوند و گوشه‌ی لبش رو خاروند و آه عمیقی کشید، درنهایت عاجزانه زمزمه کرد:

_ دوجین از زندگی ساقطم میکنه!

تهیونگ چشم غره‌ای به هوسئوک رفت و به تاکید گفت:

+ اگه بفهمه، ساقطت میکنه!

عصبی خندید و به چشم‌های آبی رنگ پسرک تخس خیره شد، این بچه عقل نداشت، داشت؟!
اصلا چرا باید بهش کمک میکرد؟ به اون چه ربطی داشت؟ هوسئوک سر پیاز بود یا تهش؟
اگه دوجین بویی ازین قضیه میبرد همشونو زنده به گور میکرد!
چطور تونسته بود گول این وروره جادو رو بخوره؟

_ احساس میکنم پشیمون شدم!

تهیونگ به محض شنیدن این حرف دستپاچه از جا پرید:

+ چی؟ چرا؟ اما هیونگ اگه کمکم نکنی من نمیتونم مسابقه بدم!

خبیثانه نیشخندی زد و با خونسردی گفت:

_ به یه ورم!
به من چه که تو میخوای مسابقه بدی؟ اصلا چی به من میرسه؟

میخواست از جاش بلند شه که تهیونگ با عجله دستشو گرفت و اجازه ی اینکارو بهش نداد، با صدایی که از ترس پشیمون شدن هوسئوک می‌لرزید تند تند گفت:

+ هیونگ، ازت خواهش میکنم، فقط همین یدفعه رو کمکم کن! این مسابقه خیلی برام مهمه.
قول میدم هیچ اتفاقی برای هیچکس نیوفته.

و هوسئوک اینبارم تسلیم حرفای پسرک شد، دوباره سرجاش نشست و پاهاش رو با اضطراب تکون داد، این پسر چی داشت؟ مهره ی مار؟ چطوری انقدر راحت بقیه رو متقاعد به انجام کاری که خودش میخواست می‌کرد؟
چند ثانیه بعد جیمین با یه سینی به سمتشون اومد و بدون اینکه کوچکترین نگاهی به دوستش بندازه فنجون های قهوه رو، روی میز گذاشت.
تهیونگ با دیدن چهره ی سرد و بی حس جیمین بادش خوابید، ای کاش اونم باهاش همکاری میکرد!

+ مینی، میشه لطفا درکم کنی؟

به آرومی زمزمه کرد و باعث شد که نگاه عصبانی جیمین به سمتش برگرده، با حرص رو به روش ایستاد و با صدای بلندی بهش توپید:

× درک شدنت از طرف من فرقیم به حالت داره؟
تو به هرحال کار خودتو میکنی، چه ما راضی باشیم و چه نباشیم، پس الکی بااین حرفات وقت جفتمونو تلف نکن و فقط کاری رو بکن که میخوای!

نفس عمیقی کشید تا بتونه به اعصابش مسلط شه ولی اینکار شدنی نبود، تهیونگ داشت رسما دیوونگی میکرد و قرار نبود که جیمین اینبارم دربرابرش کوتاه بیاد!
اصلا نمی‌فهمید که چرا تهیونگ دست ازین کاراش برنمیداره!
واقعا درک این قضیه که اونا نگرانشن خیلی براش سخته؟
چرا نمی‌فهمید این چیزی نیست که بشه سرش ریسک کرد؟

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!حيث تعيش القصص. اكتشف الآن