کلبه

4K 865 152
                                        

برای چند لحظه مکث کرد و به دیوار رو به روش خیره شد، و درنهایت با صدای آرومی زمزمه کرد:

_ دارم میام!

+ منتظرتم، رسیدی زنگ بزن، فعلا.

و قطع کرد! جونگ‌کوک همچنان که گوشیش رو کنار گوشش نگه داشته بود، تو افکارش غرق شد.
ذهنش به سرعت شروع به پردازش کرد، الان اون قبول کرد که یه مهمونی به این مهمی رو بخاطر مسخره بودنش بپیچونه؟! واقعا می‌خواد اینکا رو بکنه؟! اصلا جراتش رو داره؟ بالاخره گوشی رو پایین آورد و به صفحه‌اش خیره شد، همه چیز تقصیر اون پسرِ عجیب بود!
نگاه گنگش رو بالا اورد و به تصویر درمونده‌ی خودش که توی آینه بود چشم غره رفت.
واقعا اون لحظه که گفت دارم میام با خودش چی فکر کرده بود؟
آهی کشید و دور خودش چرخید، الان جداً باید از مهمونی می‌زد بیرون؟!
خر شده بود یا یه همچین چیزی؟! یا شاید هم از جونش سیر شده بود!
با استرس پوست لبش رو جویید، حداقلش این بود که می‌تونست به دیدن چشم آبیش بره!
مصنوعی خندید و با صدای بلندی گفت:

_ آره بابا، نیمه‌ی پر لیوان رو ببین!

ولی نیمه‌ی خالی، زیادی حجمش بیشتر از قسمت پرش بود!
کار منطقی این بود که گوشیش رو برداره و تو یه پیام بطور خلاصه به تهیونگ خبر بده که قضیه کنسله و مثل یه پسر شایسته دوباره به جمع مهمون‌ها برگرده!
ولی مشکل اینجا بود که، هروقت پای تهیونگ وسط میومد، عقل و منطق جونگ‌کوک هم موقتا بساطش رو جمع میکرد و مرخصی می‌رفت!
مردد جلوی آینه ایستاد و دستی به موهاش کشید، حالا که قول داده بود نمی‌تونست زیرش بزنه!
و تو ذهنش به خودش یادآور شد که اینکارش فقط بخاطر دیدن تهیونگ نیست، تنفرش از اینجور مهمونی‌ها هم تو این تصمیمش دخیله!
در نهایت نگاه تاسف باری از تو آینه به خودش انداخت و زمزمه کرد:

_ الان داری خودت رو خر میکنی؟!

نمیدونست چطور، ولی به سریعترین روشی که از خودش سراغ داشت مادر و خواهرش رو پیچوند و از عمارت بیرون زد!
نصف راه رو پیاده دویید و بقیه رو هم تاکسی گرفت، قلبش داشت بطرز دیوانه واری می‌کوبید و جونگ‌کوک رسماً داشت از ترس پس می افتاد!
موهاش رو کشید و سرشو به شیشه ی ماشین کوبید:

_ من خل شدم، این دیگه چکاری بود که کردم؟!

راننده از تو آینه چشم غره ای به این حرکتش رفت و باعث شد جونگ‌کوک خودشو جمع و جور کنه!
چند لحظه بعد، گوشیش به طرز وحشتناکی شروع به زنگ خوردن کرد و جونگ‌کوک هیچ علاقه ای به لمس کردن اون دایره ی سبز رنگ نداشت!
صدای زنگ گوشیش بی وقفه برای چند دقیقه ادامه داشت تا اینکه با داد عصبانی راننده تاکسی جونگ‌کوک از جا پرید و فهمید که می‌تونه گوشیش رو سایلنت کنه!
به محض رسیدن کنار دروازه‌ی عمارتِ عظیم کیم، جونگ‌کوک مقدار زیادی پول به دست راننده داد و از ماشین بیرون پرید، کنار دیوار ایستاد و با ترس عرق ناشی از استرسی که روی پیشونیش نشسته بود رو با آستین کتِ گرون قیمتش پاک کرد.
غول مرحله‌ی بعد، کیم دوجین بود و جونگ‌کوک هیچ ایده ای نداشت که تهیونگ قراره چجوری اون رو سالم از این مرحله رد کنه!
شونه ای بالا انداخت و به پسرِ دیگه زنگ زد، به ثانیه نکشید که گوشی رو برداشت:

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!Where stories live. Discover now