دوستت دارم!

4.2K 804 149
                                        

+ جناب کیم، میتونین برین داخل.

سری تکون داد و از جاش بلند شد، کیفش رو روی شونه ی راستش انداخت و با سرخوشی لی لی کنان خودش رو به در اتاق اقای گوک رسوند،تقه ای به در زد و بعد از شنیدن صدای روانشناس عزیزش، وارد اتاق شد.
اقای گوک طبق روال همیشگیش مشغول سروسامان دادن به ورقه ها و پوشه های روی میزش بود که با شنیدن سلامِ بلند بالای تهیونگ بی مکث سری بلند کرد و با لبخند خسته ای جوابش رو داد.
پسرک رو دعوت به نشستن کرد و بعد از شکوندن قلنج گردن و کتفش از جا بلند شد و به سمت دستگاه قهوه سازش رفت، همون‌طور که مشغول هم زدن مایع تیره رنگِ داخل ماگِ شخصیش بود تا شکری که توش ریخته بود حل شه پرسید:

+ خب،‌ بگو ببینم چیشده که کبک تهیونگی ما داره خروس میخونه؟

پسر سر خم کرد تا از بسته بودم بندهای بلند کفشش مطمئن شه:

_ خوبم، فقط همین.
جیمین بالاخره با هوسئوک هیونگ در رابطه با احساساتش حرف زده، بنظر میاد حالا یذره سبک تر شده.
این روزا بیشتر با جونگو وقت میگذرونم...ازش خوشم میاد!
بدون اینکه به هیونگ بگم بعضی وقتا بی خبر میرم باشگاه، احساس آرامش میکنم.

موهیول بالاخره دست از هم زدن قهوه اش برداشت و رو به روی پسر نشست، اخمی کرد و ذره ای ازش نوشید:

+ ته، خیلی خوشحالم که بالاخره بعد از این همه غمگین بودن تونستی شاد باشی ولی تو هنوزم حالت بده و من اینو میتونم به راحتی بفهمم.
چیزی که باعث این حال بدت شده بیماریت نیست، خودتم میدونی که اگه یذره دندون رو جیگر بذاری میتونی بعد عمل قلبت هم دوباره به رقصیدن ادامه بدی.
چیزی که واقعا داره ازارت میده درواقع بیمار بودن روحته.
تو روح و روانت بیماره و این دقیقا چیزیه که اطرافیانت نمی‌دونن.
اونا فکر میکنن دلیل تمام این حال بدت، قلب بیمارته.
همه ی ایناهم تقصیر خودته، چون باهاشون حرف نمیزنی،بهشون چیزی در این باره نمیگی و در عوض توقع داری که درکت کنن!
متاسفانه برادرت این احتمال رو نداد که تو بعد از اون تصادف به یه مشاور احتیاج داری،ولی چیزی که من درموردش می‌خوام الان بهت بگم یذره پیچیده ست.
تهیونگ درسته که مرگ پدر و مادرت و حرفهای دوجین ضربه ی بدی بهت زده ولی من معتقدم چیزی دیگه ای هم باید باشه!
حال بد الانت یه دلیل دیگه ای هم داره،دلیلی که تو یادت نمیاد ولی اثرش هنوز تو روحت مونده.
اون شب واقعا چیشد تهیونگ؟
تو مطمئنی که همه چیز رو بخاطر داری؟مطمئنی که همه چیز رو دقیقا همون طور که بوده،برامون تعریف کردی؟
تهیونگ چقدر احتمال داره اون چیزی که ازون شب برای من و برادرت گفتی، زائده ذهن خودت نبوده باشه؟

دکتر گوک به آرومی گفت و با دقت به چهره ی آشفته و درهم ریخته ی پسرک چشم آبی خیره شد.
تهیونگ شوک زده همون‌طور که ناخن شستش رو می جویید، بریده بریده گفت:

𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon