9. Sleepy boy

132 29 14
                                    

لیام بهم یه برنامه داد. گفت باید چند باری با چند تا سلبریتی بیرون دیده بشم تا رسانه ها با اسمم یخورده آشنایی داشته باشن. وقتی برنامه رو داد و متوجه شدم اولین نفری که باید ملاقات کنم کیه، حقیقتا شش دست پوست انداختم!

شان مندز! اون خواننده کانادایی محبوب اولین نفر بود! قرار بعدی هم چند روز بعد، با نایل هوران و خود شان. انگار خواب میدیدم!

قرارم با شان توی یه کافه، روز چهارشنبه بود. شب که داشتم پیجم رو چک میکردم، متوجه شدم فالوم کرده. البته تنها نبود؛ بعدش نایل هم بهش اضافه شد. پس حتما به اونا هم برنامه رو گفتن. ای روزگار! کی فکرشو میکرد تو یه کافه با دو تا هالیوودی قهوه بخورم؟

دیدم یه نفر بهم پیام داد. وقتی اسم دارسی رو دیدم، ناخوداگاه لبخند زدم. بابت جشن ازم تشکر می کرد. بهش گفتم:《 راستی، یه جای قشنگ پیدا کردم.》 سریع سین کرد و جواب داد:《 باید ببینم کجاست...》 لبخندم گشاد تر شد:《 بهم اعتماد کن و به این آدرس بیا.》 و آدرس رو براش فرستادم. جواب داد:《 با اعتماد سرشار، اونجا میبینمت.》

پخش زمین شدم. نه... من... همین الان با دختر مورد علاقم قرار گذاشتم؟... آره...فکر کنم این کارو کردم... من با دارسی کویین قرار گذاشتم!

هیدن یه دفعه در اتاق خوابو باز کرد. با دیدن من که کف زمین، رو به بالا دراز کشیده بودم، دستاشو به سقف گرفت و گفت:《 خدایا! این هنوز معروف نشده، رد داد! عاقبت همه مونو به خیر کن!》خنده کوتاهی کردم و نشستم.

روی تختش نشست و گفت:《 چیشده؟ لپای بیریختت گل انداختن.》از جام بلند شدم. ادامه داد:《 حالا دوست دختر میگیری به ما نمیگی ها؟ اون دختره کی بود دیشب باهات میرقصید؟》

_ دوست دختر چیه؟ فعلا فقط دوستیم.

_ اون جور که تو نگاهش میکردی و کمرشو گرفته بودی، این "فعلا" به دو هفته هم نمیکشه.... صبر کن ببینم! این همونی نیست که تو کنسرت باهات اجرا داشت؟

_ چرا خودشه.

_ دختر خوبی به نظر میاد.

لبخند زدم و چراغو خاموش کردم تا بخوابیم. گرچه میدونستم از فکرش خوابم نمیبره.


***

ساعت هفت و نیم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم. لیام بود. جواب دادم:《 صبح به خیر لیام.》 خشک جواب داد:《 صبح تو هم به خیر. زنگ زدم بگم‌ قرارت با شان از فردا، عوض شده به امروز بعد از ظهر.》

مغزم سوت کشید:《چی؟؟ امروز؟ من نمی تونم!》سرفه کرد و پرسید:《 چرا؟》 اه. تو فوضولی مگه؟ جواب دادم:《 با یکی از دوستام قرار دارم.》 پوزخند زد:《 هه! می خوای قرار با شان مندز رو کنسل کنی؟》

_ نمی خوام کنسلش کنم؛ ولی...

_ دیگه ولی و اما نداره. امروز میری به همون آدرس قبلی.

LiliumWhere stories live. Discover now