بالاخره رسیدم خونه. پدرو مخصوصا مادرم مدام سوال پیچم میکردن و اصلا نمیذاشتن تکون بخورم! مادرم هی میگفت چه لاغر شدی و پدرم میپرسید چرا بوی سیگار میدی؟
توی اتاقم نشسته بودمو فکرم مشغول بود. خواستم از اتاق برم بیرون که دوباره لیام زنگ زد. به خدا یه بار گلدونی چیزی سرش خالی میکنم:《 بله لیام؟》 جواب داد:《 امشب ساعت ده جلسه داری. با جان ویلسون.》 تعجب کردم. جلسه ساعت ده شب؟ اونم با جان ویلسون؟ گفتم:《چرا یهویی؟》_ میری، میفهمی.
_ اخه نصفه شبی چه جلسه ای! تو هم هستی؟
_ اره. یه ربع به ده آماده باش میام دنبالت.
تف به این زندگی! اومدم چند روز پیش خانواده م استراحت کنم، حالا یه جلسه نصفه شبی از غیب ظاهر شده! چه قدر همه چیز مسخره ست!
لیام سر ساعت اومد دنبالم. جفتمون توی ماشین سیگار میکشیدیم و حاضرم شرط ببندم اون هم مثل من علاقه ای نداره این سکوتو بشکنه.
لیام لا یه لبخند مسخره به طرفم برگشت و گفت:《 راستی کارت تو فرودگاه عالی بود.》 یه ابرومو بالا دادم:《 منظورت چیه؟》 گفت:《 الان دقیقا موقعیه که تو باید بیشتر از همیشه دیده بشی. اون وقت مثل قاتل های فراری با کلاه و عینک دودی سعی داشتی خودتو مخفی کنی.》
_ حوصله نداشتم
سرشو به دو طرف تکون داد. اگه ایراد نمیگرفت تعجب می کردم!
رسیدیم به دفتر جان. داخل دفتر، منشی حضور نداشت . برای همین خودمون در اتاقو باز کردیم و با جان که سرش روی میزه و به نظر خواب میاد مواجه شدیم. خب آخه باهوش! وقتی حتی خودت هم خوابت میاد مجبوری این موقع شب جلسه بزاری؟
با صدای در از جاش پرید. با دیدن ما شوکه شده بود ولی سریع به خودش اومد و خندید:《 اوه منو ترسوندین! خوش اومدین.》و از جاش بلند شد و از میز کناریش سه لیوان نوشیدنی ریخت و برامون اورد .
این سری بر خلاف سری قبل، عوض این که پشت میزش بشینه روبه روی ما نشست. گفت:《 ببخشید که جلسه افتاد این موقع. در واقع باید باهات درباره آهنگ ها حرف میزدم... اگه بخوام روراست باشم، فکر نمیکردم تا این حد موفق بشن.》
یه قلپ از نوشیدنیش رو خورد و ادامه داد:《 سه روز دیگه هم که آلبومت بیرون میاد. میدونی دیلن؟ برخلاف کارهای فوق العاده و حرفه ایت، اصلا روحیه آرتیستی نداری. تو الان باید یه سره بری بیرون و بذاری فنا و خبرنگارا ازت عکس بگیرن؛ ولی توی خونه نشستی و لم دادی. این کافی نیست باید چند ماهی یه سره روی تیتر خبرا باشی. برای همین چیزا ما برات یه برنامه ترتیب دادیم.》
خب یه جای حرفایی که زد اشتباست. من توی خونه ننشستم و لم ندادم! اتفاقا توی این جریانات از همه بیشتر پدر من در میاد. کلاسای گیتار بیس و آکوستیک، آهنگسازی، کمک به نویسنده ها تو نوشتن آهنگام، مصاحبه های مسخره و تکراری و در آخر هم ضبط طاقت فرسای آهنگا! من کِی توی خونه لم دادم؟
YOU ARE READING
Lilium
Romanceتنها صداست که جاودان است و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من! [hollywood fiction] [Minor sexual contact]