36. motivation

43 10 12
                                    

د.ا.د: دارسی:

_ دختر از جات بلند شو. کمتر از دو ساعت دیگه باید بری روی استیج اون وقت مثل کوالا چسبیدی به تخت خوابت!

زیر پتو نالیدم. چند روزه حالم خیلی بده. یعنی بدتر از همیشه. حتی دو تا از اجراهام برای همین موضوع کنسل شدن.

ساوانا ادامه داد:《 دیگه نمیتونم اجرای امشبت هم کنسل کنم. اون دو تای قبلی هم کلی ضرر وارد کرده. من که میدونم همه اینا به خاطر چیه. خودتم میدونی. به خاطر اینه که با غذا قهری و قرصای تقویتیت هم منظم مصرف نمیکنی. از این به بعد میگم فیبی هم باهات توی تور باشه. آخه نگاه کن چی کار میکنی! مثل بچه های پنج ساله باید یکی رو مامور غذا و قرصات کنم!》

به زور روی تخت نشستم و چشمامو مالیدم:《 الکی فیبی رو زابه راه نکن. خودم می تونم از خودم مراقبت کنم.》 چشم غره رفت:《 آره. این چند ماه مراقبتتو دیدم. رنگ و روت از گچ هم سفید تر شده! دستت همیشه یخه! همه خواننده ها موقع تورشون ضعیف میشن، ولی تو که از قبل کم خونی داشتی باید ده برابر مواظب خودت باشی! پاشو برو سریع یه دوش بگیر. اون کرم ها و ماسکای لعنتی ای که مارگارا میگه هم استفاده کن.》

به زور از روی تخت بلند شدم و خودمو پرت کردم سمت حموم. وقتی روی زمین راه میرفتم، پاهام  جوری گز گز میکردن که انگار روی سوزن راه میرفتم! با اینکه چشام باز بودن ولی مغزم چیز خاصی ثبت نمی کنه. حتی یه ثانیه هم از مسیر تخت خوابم به حموم و به یاد ندارم. احساس میکنم مغزم فریز شده. من جدی جدی حالم بده...

با تماس آب گرم روی سر و بدنم، مغزِ فریز شدم از بین رفت و موجی از انرژی مثبت بهم وارد شد. انرژی مثبتی که با موج منفی بیرون از حموم در تناقض بود.
قطرات آب، برام نقش ماساژور داشتن و باعث میشدن سردردم بهتر بشه و بالاخره بتونم پاهامو حس کنم.

بعد از دوش گرفتن، با حوله نارنجی رنگی که دور بدنم پیچیده بودم، به زور جلوی آینه حموم واستادم تا برای اولین بار از وسایلی که مارگارا گفته کامل استفاده کنم. خب... اولین چیزی که باید میزدم چی بود؟ آها سِرُم طراوت پوست!

زدن اون مواد مختلف یک ربع تمام وقتمو گرفت؛ یه ربعی که هر ثانیش عذاب بود. آدم دم مرگی رو تصور کنید بزور سر پا مونده و داره به خودش میرسه و هزار جور لوسیون مختلف میزنه! ولی باید اعتراف کنم نتجش خیلی با چیزی که تصور میکردم فرق داشت. همه اون کرم ها خشکی ناشی از تغییرات آب و هواییِ مسافرت زیاد رو از بین بردن و پوستمو براق و معطر کردن. یادم باشه از مارگارا تشکر کنم.

از حموم اومدم بیرون و دیدم ساوانا هنوز توی اتاق نشسته‌. با دیدنم گفت:《 آخیش! رنگ و روت باز شد.》 به خاطر اون کرم هاست عزیز دلم! اونا باعث شدن لپام اینطوری گل بندازن. در حالی که زیر این کرم و ماسکای کوفتی یه جسدم!

LiliumWhere stories live. Discover now