بعد از این که مامورا کسی که ظاهرا به قصد دزدی سوار ماشین دیلن شد و دستگیر کردن، دیلن سوار ماشینش شد. منم سریع کنارش نشستم. با این عصبانیتِ دیلن، تنها گذاشتنش آخرین چیزیه که باید بهش فکر کنم.
هنوزم ذهنم درگیر این بود که دیلن با کی اونجوری حرف میزد. حالا هم که اینطوری با اخم رانندگی میکنه و رگ دستاش کاملا برجسته شدن، نگرانی مثل خنجری دلمو خراش میده.
یه حسی بهم میگه این ماجرا یجورایی به لیام و لیبل دیلن ربط پیدا میکنه... ته هر چیزی رو بگیری اونا پشتشن. به هر حال، امیدوارم اینطور نباشه.روبه روی یه خونه توی قسمت شمالی اِل ای قرار گرفتیم. خونه ویلایی و آجرنما بود و تازه ساخت به نظر میرسید. اینجا خونه کیه؟
دیلن از ماشین پیاده شد. منم پشت سرش. زنگ درو زد. یه خانم حدودا سی ساله، با موهای جمع شده و عینک مستطیلی درو باز کرد. لباس پیشخدمت ها تنش بود. با دیدن دیلن گفت:《 اوه آقای بردلی....》 دیلن وسط حرفش پرید و گفت:《 برو کنار.》و از کنار اون زن رد شد و رفت داخل خونه.
مستخدم با دیدن حرکت دیلن جا خورد و گفت:《 اوه آقای بردلی! اتفاقی افتاده؟》 و دنبالش راه افتاد. منم پشت سر دیلن وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم.
خونه جمع و جور بود و دکوراسیون کرم قهوه ای داشت. دیلن اول وارد اتاق پذیرایی شد و اونجارو با نگاه غضبناکش زیرو رو کرد. کسی اونجا نبود. با عصبانیت پرسید:《 لیام کجاست؟》پس حسم بی راه نبود. این ماجرا به لیام مربوطه و ظاهرا اینجا خونه اونه.
_ لیام؟ داخل اتاقشه الان صداش میزنم.
این خانم اگه مستخدمه پس چرا اینقدر خودمونی درباره صاحبکارش حرف میزنه؟ دیلن گفت:《 لازم نکرده.》و از پذیرایی خارج شد و به طرف راهروی اتاق خواب ها رفت. احتمالا میخواد خودش لیامو پیدا کنه. زن داد زد:《 آقای بردلی شما نمیتونید همینجوری وارد اتاق...》 و همون لحظه در یکی از اتاقا باز شد.
لیام با یه شلوارک مشکی و پیرهن طرحدار آبی که دکمه هاش باز بودن، در اتاق خوابشو باز کرد و گفت:《 اینجا چه خبره؟》
دیلن با شنیدن صدای لیام، چشماشو توی حدقه چرخوند و غیر منتظره به طرفش حمله کرد. یقشو گرفت، اونو هول داد داخل اتاق خواب و چسبوندش به دیوار. ناخوداگاه گفتم:《 دیلن!》
لیام اخم کرد:《 هی چیکار میکنی؟》 و سعی کرد خودشو از دستای دیلن آزاد کنه. دیلن گفت:《 تو داری چی کار میکنی؟ داری با زندگیم چی کار میکنی؟ ها؟》و اونو کوبوند به دیوار.
مستخدم که بهش میخوره فراتر از مستخدم باشه، دستشو روی دهنش گذاشت و گفت:《 خدای من!》 من هم وارد اتاق خواب شدم. با وارد شدنم، متوجه شدم به غیر از ما، دو تا دختر هم اونجان و روی تخت نشستن. اینجا چه خبر بود؟ ما وسط چه کاری رسیدیم؟ باز خوبه حداقل یه چیز تنشونه وگرنه عوض لیام، من آب میشدم!
YOU ARE READING
Lilium
Romanceتنها صداست که جاودان است و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من! [hollywood fiction] [Minor sexual contact]