زمستون تموم شد. برای منی که کل پاییز و زمستون، سرم به شدت شلوغ بود و حال جسمانی رو به راهی نداشتم، نمیتونم بگم زود تموم شد؛ اما حداقل خوب تموم شد.
گذروندن دو سه روز استراحتِ بین اجراهام با دیلن، موقع هایی که خانوادم به دیدنم میومدن یا با فن هام پرسش و پاسخ داشتم، کاملا خستگی اجراها رو از تنم در میاورد. طوری که یجورایی فراموش میکردم که بعد از اجراها حتی نای راه رفتن هم نداشتم یا خیلی اوقات حالم بد میشد.
حالا همش یک ماه به پایان تور بیشتر نمونده. دلم برای این تور خیلی تنگ میشه. به نظرم لذت هیچ چیزی مثل بار اولش نمیمونه. من به خاطر شغل مادرم خیلی از کشور هارو گشته بودم؛ اما این که بری روی استیجشون و برای مردم اجرا کنی، بدونی خیلی ها فقط و فقط اومدن تا تو رو ببینن، با فناهات حرف بزنی و ارتباط برقرار کنی و... همه اینا یه دنیای دیگست!
برای اولین باره که به ایتالیا اومدم. اینجا، ونیز از تمام شهر هایی که تا حالا رفتم قشنگ تره. مردمش زبان و لهجه جالبی دارن و خیلی با محبتن. به نظرم ونیز آتلانتیس اروپاست. کاش میشد اینقدر زود از اینجا نریم.
دیلن جلوی آینه اتاق لباسشو توی تنش مرتب میکرد و دستی به موهاش میکشید. سه ساعت دیگه اجرا داره و در حال آماده شدنه. امشب من اجرا ندارم و قراره برای اولین بار کنار تماشاچی ها بشینم و اجرای دیلن رو تماشا کنم. کار جالبیه نه؟
از جام بلند شدم و کنار دیلن واستادم. همیشه عادت داره قبل از اجرا آدامس بجوه تا به قول خودش فکش رو گرم کنه. بوی لیموی آدامسش تا اینجا میاد. گفتم:《 تو فردا میری آمریکا آره؟》 با سرش تایید کرد. دیلنِ کم حرف نشون دهنده دیلن مضطربه.
دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم:《 بیخیال دیلن! تو بیشتر از شش ماهه که داری روی استیج کشور های مختلف میخونی. کنسرت استرس نداره که. فن ها میان تا لذت ببرن. مسابقه خوانندگی نیست که اگه یه نوت رو جا بندازی مچتو بگیرن.》
لپشو خورد و با سرش تایید کرد. لبخند زدم و بغلش کردم. کاش قبل هر اجرا میتونستم مثل حالا محکم بغلش کنم و بهش قوت قلب بدم. ولی من هم مثل خودش بین کشور های مختلف در حال اجرام و نمیتونم ببینمش.
موهای چتری کلاه گیسمو بیشتر روی صورتم ریختم و رفتم توی جایگاه وی آی پی نشستم. میخوام امروز فقط فن دیلن باشم و مثل دخترای دیگه خودمو با جیغ و داد بشکافم! من امروز فقط فن دیلنم. نه دارسی کویین، دوست دخترش. قراره یجوری وانمود کنم که انگار آرزومه دیلن فقط یه لحظه بهم نگاه کنه!
چند تا دختر کنارم نشسته بودن. با این کلاه گیس بلوند و عینک بزرگ با شیشه های زرد رنگی که پوشیده بودم، منو نشناختن. البته رژ قهوه ایم هم توی ناشناخته موندنم بی تاثیر نبود. اینطوری حداقل اگر هم کسی شناساییم کنه دیر تر اتفاق میفته.
YOU ARE READING
Lilium
Romanceتنها صداست که جاودان است و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من! [hollywood fiction] [Minor sexual contact]