1. stupid brother

607 67 77
                                    

دفترچه بیمه هِیدن از دستم افتاد. با صدای برخوردش به زمین، مسئول پذیرش که یه دختر جوون با موهای قرمز بود، به من زل زد. جوری متعجب نگام میکرد که انگار همون لحظه دو تا شاخ در آورده بودم!

خم شدم تا دفترچه رو از روی زمین بیمارستان بردارم که شلوار تنگم مانع شد. خدا لعنتت کنه مدلین! شلوار به این تنگی برام خریدی که چی بشه؟ شرط میبندم اصلا برای من نخریده. این شلوارو برای اون دوست پسر احمقش گرفت، اندازش نشد، به من تحمیل کرد! من هم از اون احمق ترم که این شلوارو پوشیدم!

با بدبختی قسمت ران شلوارمو بالا کشیدم و تونستم خم بشم. انتظار اینو داشتم که هر لحظه صدای پاره شدن پارچه شلوار توی بیمارستان پخش بشه و آبروم بره؛ اما خداروشکر همچین اتفاقی نیفتاد. فکر کنم جنس مقاومی داره. سریع دفترچه رو برداشتم و روی پیشخوان گذاشتم.

دختره دفترچه رو برداشت و پرسید:《 شما همراه بیمار هستین؟》 صدامو صاف کردم:《 بله. برادرشم.》سریع چند تا فرم گذاشت رو به روم. حاضرم شرط ببندم با دیدن اون همه کاغذ، رنگ و روم از موز هم زرد تر شد! من این همه مشخصات از خودمو هم بلد نیستم! چه برسه به مشخصات برادرم!

احساس کردم کسی دستشو روی شونم گذاشت. برگشتم، مادرم بود. مثل یه الهه نجات گفت:《 من فرم ها رو پر میکنم. تو برو پیش پدرت و هیدن.》نفس راحتی کشیدم و راه اتاق هیدن رو پیش گرفتم. اگه مامان نمیومد درجا سکته میزدم!

فکر نکنم هیچوقت دو روز پیشو فراموش کنم. هیدن از صبح پهلو درد داشت ولی فکر میکرد از گرسنگیه! برای همین هی غذا میخورد و بدتر میشد. بعد از ظهر که دیدیم دیگه نای تکون خوردن هم نداره، بردیمش بیمارستان و فهمیدیم مشکل از آپاندیسه!!

بهت تبریک میگم هیدن! اسکار باهوش ترین فرد سال که فرق بین معده درد و آپاندیس رو نمیفهمه باید به تو تعلق بگیره!

ده قدمی اتاق بودم که صدای غرغر های هیدن رو شنیدم. خداروشکر که دو روزه مرخص میشه وگرنه اینقدر غر میزد که کله همه مون از جا کنده میشد!
وارد اتاق شدم. هیدن با دیدن من گفت:《 چه عجب! عالیجناب دیلنِ اعظم تشریف آوردن!》

_چته تو؟ یه عمل کردیا!


_ آخه همه چیزو ریختی رو سر مامان. دوشیزه مدلین نیومد، تو هم که مثل چوب خشک میمونی!

_ اگه این دهنتو کمتر به کار بگیری، اتفاق خاصی نمیفته داداش! درگیر کارهای ترخیصت بودم.

***

منی که دو روز درست و حسابی نخوابیدم، اتاق خواب برام حکم یکی از باغ های بهشت رو داره. به شدت احتیاج به استراحت دارم.

در باغِ بهشتو باز کردم و لبخند زدم. واقعا درسته هیچ جا خونه و مخصوصا اتاق خواب آدم نمیشه. هیدن هم پشت سرم اومد و درو بست.

LiliumOù les histoires vivent. Découvrez maintenant