54. 10:30 pm

29 4 2
                                    

نویسنده:

چشمای سبز رنگش به خونه ویلایی روبه روش خیره بود. به ساعت مچیش که ساعت ده و نیم شب رو نشون میداد نگاه کرد و توی دلش به خودش لعنت فرستاد. به مربیش قول داده بود هر شب حداکثر ساعت ده توی تخت خواب باشه. اون وقت حالا نیم ساعت از اون زمان گذشته و تازه میخواد بره خونه دوستش!

سوییچ رو از ماشین برداشت و پیاده شد. دست تو جیب کاپشن بنفش رنگش، به طرف خونه رفت و زنگ درو فشار داد. لبشو خورد و منتظر شد تا دیلن یا مستخدمش درو باز کنن.

فکرشو نمیکرد توی همچین وضعیتی به دیدن دیلن بره. تایلر، دیلن و دارسی رو آخرین زوجی میدید که ممکنه روزی از هم جدا بشن...

در باز شد و تایلر توی حیاط خونه دیلن قدم گذاشت. همیشه وقتی توی حیاط خونه دیلن قدم میزدی، بوی گل و گیاه مستت میکرد اما حالا اونجا چیزی به جز یه باغچه خشکیده و درخت چنار پوسیده نداره. با خودش فکر کرد "مگه باغبون اینجا مُرده؟"

به ساختمون رسید و واردش شد. هوای داخل تقریبا مثل بیرون سرد بود و به طرز عجیبی تاریک. تایلر با خودش فکر کرد مگه دیلن اینجا نیست؟ نکنه داره توی مصرف برق صرفه جویی میکنه؟

خانم بکر تایلر رو به طرف تیوی روم که ظاهرا دیلن اونجا بود، راهنمایی کرد. با نزدیک شدن به اونجا صدای بلند آهنگ متال به گوش تایلر رسید و باعث شد ابروهاش به سمت بالا حرکت کنن. با خودش فکرکرد دیلن این موقع شب با این صدای بلند آهنگ گوش میده؟ اون هم متال؟ البته اون همیشه طرفدار سبک راک و متال بود ولی توی همچین وضعیتی؟؟

خانم بکر تایلر رو ترک کرد و اون بدون در زدن، در تیوی روم رو باز کرد. بوی سیگار باعث شد چشماش ریز بشن و حجم صدای بلندی که با باز شدن در بهش پرتاب شد، باعث شد یک قدم به عقب بره. اینجا کجاست؟ جهنمه؟

با دیدن دیلن بیشتر تعجب کرد. روی کاناپه نشسته بود یه شلوار مخمل گشاد و رکابی سفید رنگ تنش بود. موهاش آشفته تر از هر وقت دیگه ای روی پیشونیش ریخته بودن و یه کلاه کاموایی مشکی سرش بود. با یه دستش پتوی طوسی رنگ رو دور بازو هاش نگه داشته بود و اون یکی دستش یه سیگار. سیگار روشن بود و داشت کاناپه رو سوراخ میکرد!
چشماش بسته بودن و گردنش به پشتی کاناپه تکیه داده بود. چجوری توی همچین سر و صدایی خوابیده؟

روی میز جلوییش لیوان و بطری الکل قرار داشتن. پس برای همین خوابش برده!
تایلر بدون هیچ حرفی به سمت باند ها رفت و خاموششون کرد تا گوش هاش بیشتر از این سوت نکشن. با قطع شدن آهنگ دیلن از خواب پرید. و با اخم و تعجب به تایلر نگاه کرد:《 کولی؟》

تایلر به رفیق قدیمیش لبخند زد:《 داداش سرسام نگیری یه وقت! میخوای تو بیست و چهار، پنج سالگی سمعک لازم بشی؟》دیلن لبخند کوچیکی زد و همونطور که پتو رو دور بدنش نگه داشته بود، از جاش بلند شد تا دوستشو بغل کنه.

LiliumWhere stories live. Discover now