46. aggressive bear

41 4 12
                                    

_ قبلا هم همچین چیزی برات پیش اومده بود؟

به سوالی که جسیکا، روانشناس جدیدم درباره توهم یک هفته پیشم پرسید، فکر کردم. جوابش راحته:《 نه اولین بار بود.》اون جوابمو یادداشت کرد. این که بعد از هر حرفی همه چیزو یادداشت میکنه واقعا رو مخه.

_ اونو دقیقا توی چه حالتی دیدی؟

سعی کردم اون روز نحس رو به یاد بیارم:《 بین جمعیت نشسته بود و... نیشخند میزد...》 جسیکا ورقه های روی میزشو مرتب کرد و گفت:《 ببین دارسی! شاید احمقانه به نظر بیاد ولی توهم برای کسی مثل تو دور از انتظار نیست. تو میگرن داری و فشار کاری و اضطراب به شدت زیاد. هر کسی جات بود چیزهای بدتری براش رخ میداد. چیزی که مهمه اینه که فراموشش کنی و اگه بازم برات اتفاق افتاد، سعی کنی واقع بین باشی. تو میدونستی ارون توی کمپه و اصلا سوئد نیست تا بیاد کنسرتت ولی فکر کردی واقعیه.》

سرمو انداختم پایین و زمزمه کردم:《 ولی آخه‌‌‌... خیلی واقعی بود!》

_ جوری ازش حرف نزن که انگار وجود داره. تو دیگه هیچوقت قرار نیست اونو ببینی پس سعی کن با ترست کنار بیای. آدم استرسی ای هستی؟

سرنو بلند کردم و به موهای تیره جسیکا خیره شدم:《نه.》 گفت:《 ولی محیط کاریت استرس زاست. تا جایی که میتونی از هیجان مفرط دوری کن. برای منیجرت نوشتم که به یه استراحت واقعی احتیاج داری. من با آدم های مشهور زیادی کار کردم، میدونم استراحت وسط تور جهانی تقریبا غیرممکنه؛ ولی حتی یک هفته هم کمک زیادی میکنه. منیجرت فقط درباره اتفاقی که سر اجرای آخرت افتاد باهام حرف زد ولی فکر کنم چیز های دیگه ای هم هستن که نگرانت میکنن. دوست داری دربارشون حرف بزنی؟》

_ نه چیز دیگه ای نیست.

به راحتی دروغ گفتم و لبخند فیکی تحویلش دادم. اون روانشناسه و صددرصد متوجه پنهان کاریم شده اما مشکلات من یکی دو تا نیستن که راجبشون حرف بزنم. فعلا میخوام این مشکل رفع بشه.

جسیکا چند ثانیه نگاهم کرد و بعد گفت:《 هرطور مایلی. جلسه بعد رو میذارم یک ماه بعد که بیفته وسط پاییز. چطوره؟ اینجور که منیجرت گفته اون موقع باید نیویورک باشی.》 گفتم:《 خوبه.》 هنوز هم باورم نمیشه هفته آخر تابستون داره تموم میشه! چقدر زود تموم شد!

از دفتر جسیکا اومدم بیرون. سوار ماشینم شدم و راننده منو یک راست برد خونم. خوبه با جلسه امروز فهمیدم دیوونه نیستم! یا حداقل هنوز نیستم.

رسیدم خونه. فیبی داشت وانیلا و کاپوچینو رو توی حیاط میگردوند. بیچاره فیبی! جدا از این که کنسرت هامو باهام میاد، کارهای هردو خونه نیویورک و ال ای با اونه.

چند دقیقه ای با دو تا سگای عزیزم بازی کردم و بعد رفتم داخل. البته توی راه پله با خانم استیون که همسایه طبقه بالاییمونه هم سلام و احوال پرسی کردم.

LiliumWhere stories live. Discover now