22. Chicago

76 22 93
                                    

توی هواپیما روبه روی دیلن نشستم. از پنجره نمای شهرو نگاه میکنم که از این بالا ابعاد شهر، مثل شهر های لگویی بنظر میرسه که با وجود ابر ها محو شده. به دیلن نگاه کردم.

وای خدایا. دیلن از وقتی سوار شدیم تا الان یه سره داره با بند ساعتش ور میره! یه بند ساعت مچی اینقدر مهمه؟ گفتم:《 درست کردن اون بند تموم نشد؟ حوصلم سر رفت.》

_ تموم شد.

و ساعتشو از مچش در آورد و روی میز کناریش گذاشت. این همه مدت درگیرش شد که آخر سر درش بیاره؟!

گفت:《 بذار برات جوک تعریف کنم تا از بی حوصلگی در بیای.》ابروهام بالا پرید:《 جوک؟ تعریف کن ببینم.》قیافه جدی ای به خودش گرفت و گفت:《 میدونی به ماهی هایی که توی بانک کار میکنن چی میگن؟》

_ نه.

_ فیش بانکی.

از تعجب چشمام گرد شد. چی؟ دیلن جدیه؟ واقعا این جوکی بود که میخواست برام تعریف کنه؟ خندم گرفت. باید بگم دیلن اصلاااا جوک بلد نیست!

دیلن با لبخند و اعتماد بنفس گفت:《 دیدی؟ جوک های من همیشه عالین و همه رو به نشاط میارن.》و لبخند مغرورانه ای تحویلم داد. وای خدا دیلن جدیه! واقعا فکر میکنه دارم به بامزگی جوکش میخندم؟

خندیدم و گفتم:《 نه. جوکت خدایی مسخرست. اصلا خنده دار نیست!》اخم کرد:《 اگه خنده دار نیست پس چرا از خنده روی صندلی ولو شدی؟》خندم تشدید شد:《 از صورت جدیت که جوکتو واقعی فرض میکنی.》

با بی تفاوتی شونه بالا انداخت:《خب بذار یه جوک دیگه بگم. میدونی ماهیا چرا نمیتونن دست بدن؟》

_ نه.

_ چون دستاشون خیسه‌.

از شدت خنده روی زانوهام خم شدم. هیچوقت فکرشو نمیکردم به جوک هایی به این بی مزگی اینطوری بخندم! فکر کنم دارم عقلمو از دست میدم! دیلن با احساس غرور فاحشی گفت:《 دیدی؟ من آدم با نمکی هستم.》

موهامو پشت گوشم گذاشتم و خواستم جواب بدم که گفت:《 راستی ساعت چنده؟》 گفتم:《 ده و نیم.》 گفت:《 اوه لعنتی. یه ربع پیش مسابقه تایلر شروع شد.》 و بعد تلویزیون کوچیک کنار دستشو روشن کرد.

تعجب کردم:《 تایلر مسابقه داره؟ این موقع شب؟》دیلن همونطور که داشت کانال هارو عوض میکرد، گفت:《 آره. بازی توی آمریکا نیست.》

چه جالب! یادمه سری آخر که تایلر مسابقه بین المللی داشت، به ساعت ما میفتاد سه صبح. سیدنی منو به زور از خواب بیدار کرد و گفت باید بازی رو ببینیم. بماند که برای بیدار کردنم سرش غر زدم.

***

بعد از رسیدنمون به شیکاگو، سه روز تمام تمرین کردیم. قراره با هم دیگه، یکی از آهنگ های من و یکی از آهنگ های دیلن و بخونیم. از اونجایی که تا حالا تمرین نکرده بودیم، همه چی خیلی سخت تر شده بود.

LiliumTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang