18. High heels

77 24 50
                                    

کم تر از دو ساعت دیگه با دیلن قرار دارم و هنوز تصمیم نگرفتم که چی بپوشم! چه قدر من بی عرضم! این اولین قرارمونه و من باید عالی به نظر بیام ولی مثل دیوونه ها با لباس زیر توی اتاقم می چرخم و توی دلم غر میزنم.

از شدت بی خوابی ای که این سه روزه داشتم، زیر چشمام تیره شده و نای سرپا موندن ندارم. مطمئنم اگه بدنم با تخت تماس پیدا کنه، درجا بیهوش میشم.

برای بار ششم کمدمو چک کردمو بالاخره یه پیراهن چسب مشکی برداشتم. بهترین نیست اما مطمئنم اگه یه بار دیگه کمدمو زیر و رو کنم، کارم به تیمارستان میکشه.

پیراهن بلندی که انتخاب کردمو پوشیدم. رفتم جلوی میز توالت. سعی کردم با کرم پودر و کانسیلر، پف و تیرگی ناشی از بی خوابی رو مخفی کنم ولی هیچی! انگار فقط یه ماده ژله ایه بی رنگ به زیر چشام زدم و اون نه تنها گودی زیر چشام و نپوشونده حتی براق ترشم کرده. از این بدتر نمیشه!

_ فیبی؟ قهوم درست شد؟

فیبی، مستخدم نسبتا جوونم سراسیمه اومد توی اتاقم و گفت:《 بفرمایید خانم. ببخشید دیر شد.》 فکر کنم این چهارمین، یا پنجمین ماگ قهوه امروزمه. من آخر سر با این حجم از کافئین توی بدنم میمیرم.

قهوه رو سر کشیدم. این منو چند ساعت دیگه هم سر پا نگه میداره. ریمل و خط چشم کشیدم و رژلب قرمز زدم. شاید این رنگ بتونه یخورده این خستگی رو بپوشونه.

به خودم توی آینه نگاه کردم. مثل مجسمه ناامیدی به نظر میام. ولی نه من نباید این قدر انرژی منفی به خودم وارد کنم. کاش یخورده از مثبت نگری دیلن رو من داشتم!

قهوه مو تموم کردم. فیبی با نگرانی گفت:《 خانم! قهوه که خواب نمیشه. نمیتونید قرارتونو به تعویق بندازید؟》 گفتم:《 حالم خوبه.》 و نذاشتم فیبی ادامه بده.

دیشب و پریشب نخوابیدم. پریشب به خاطر ضبط آهنگام فقط دو ساعت خوابیدم و دیشب از سردرد، فکر نکنم حتی نیم ساعت خوابیده باشم. هیچ کدوم از مُسَکِن ها هم بهم کمک نکردن. پس چرا اسمشون مسکنه وقتی دردتو تسکین نمیدن؟

ماگ قهوه رو روی میز گذاشتم. هفته اول پاییزه و هوا خنک شده. رنگ سبز برگ ها داره جای خودشو به رنگ خورشید و خاک میده و طراوتشون کم کم‌ از بین میره. به نظرت کدومشون قشنگ تره؟ راه رفتن روی برگ های خشک پاییزی یا نوازش باد خنکش که موهاتو به پرواز در میاره؟

کت روی پیراهنم پوشیدم و از اتاقم بیرون اومدم. توی حیاط، رانندم منتظرم بود. با این حجم از خستگی رانندگی کردن محاله .

سوار ماشینم شدم. میدونستم رستورانی که قراره همو ببینیم خیلی نزدیک نیست پس سرمو به پنجره تکیه دادم تا حداقل چند دقیقه بتونم بخوابم. امیدوارم رویا یا کابوسی سراغم نیاد که همین چند دقیقه رو هم برام زهرمار کنه!

LiliumWhere stories live. Discover now