13. Her sneeze

96 26 23
                                    

فردای اون روز ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. بدنم به کم خوابی عادت کرده و این ساعت بیدار شدن برام عادیه.
دست و صورتمو با آب خنک شستم. سرسره بازی قطرات آب، روی موهام و پوستم حس خوبی بهم منتقل میکرد. طبق عادت ریشمو اصلاح کردم و از اتاق زدم بیرون.

رفتم آشپزخونه. دارسی با موهای کمی آشفته زیر کتری رو روشن می کرد. گفتم:《 صبح بخیر! چه زود بیدار شدی!》 دستی به موهای کوتاهش کشید تا مرتب بشن. لبخند زد:《 عادتمه.》به کانتر آشپزخونه تکیه دادم و تماشاش کردم که داخل قوری رو چک می کرد. گفت:《 نظرت چیه ما صبحونه رو آماده کنیم تا اون دوتا بیدار شن؟》

لبخند زدم:《 فکر خوبیه.》 دست به کار شدم و سفره رو، روی میز چهار نفره ی آشپزخونه پهن کردم. دارسی از کابینت ماهیتابه درآورد. توش روغن ریخت و مشغول سرخ‌کردن تخم‌مرغ ها شد. من هم بعد از گذاشتن بشقاب ها روی میز، به سرم زد که آب پرتقال بگیرم. بهتر بود از دستگاه برقی استفاده نکنم چون سرو صدا داره و ممکنه اون دو تا رو بد خواب کنه. بعلاوه نمی دونم که اصلا تایلر همچین دستگاهی داره یا نه.

همینجور که پرتقالو توی دستگاه آبمیوه گیریِ دستی می چلوندم، به دارسی نگاه می کردم که کمی با فاصله از من، سرگرم سرخ کردن تخم مرغا بود. حواسم پرت دارسی بود که یهو پرتقال و محکم فشار دادم و چند قطره آبش پرید رو سر و صورت دارسی:《 وای نه! چشمام!》

رفت تو چشمش؟ لعنتی! اسید پرتقال خیلی چشمو میسوزونه! سریع از پشت گاز کنار رفت و خودشو به سینک ظرفشویی رسوند. رفتم پیشش و با لحن نگرانی پرسیدم :《خوبی؟》دارسی ک مرتب مشتشو پر از آب می کرد و به چشماش میزد جواب داد《اره بابا. چیزی نشد که.》

همون لحظه تایلر و سیدنی پریدن تو آشپزخونه. تایلر پرسید:《هی شما دو تا زنده اید؟》خواستم جوابشو بدم که دارسی با صدای بلند جلز و ولز تخم مرغ ها، سوزش چشمشو فراموش کرد و جیغ زد:《 وای! تخم‌ مرغ‌ها ته می گیرن!》 و پرید پشت گاز.

سیدنی پرسید:《 چی شد؟》پوفی کشیدم و ماجرا رو براشون توضیح دادم. تایلر بعد از شنیدن داستان، دارسی رو به سمت میز کشید و گفت:《 نمیخواد بابا! نمیخواد شما دو تا آشپزی کنین! الان میزنین خودتو ناقص میکنین. خودتون که هیچی، اشپزخونه نازنین من میره رو هوا!》

دخترا خندیدن. دور میز نشستیم و شروع به خوردن صبحونه کردیم. از تایلر پرسیدم:《 امروز تمرین ندارین؟》 جواب داد:《 چرا ولی بعدازظهره. تمرینات رسمی از فردا شروع میشن که هم صبحه و هم بعد از ظهر. نزدیک مسابقاتیم.》

دارسی داشت گوششیشو چک می کرد. فقط یه قلوپ از آبمیوش خورد که ابروهاش با حالت تعجب رفت بالا. صفحه گوشیش رو به طرف ما گرفت و گفت:《 یکی از داخل مراسم از ما که بیرون دستشویی منتظر نایل بودیم عکس گرفته.》 و بعد چند تا عکس از ما توی حالت های مختلف نشونمون داد.

LiliumWhere stories live. Discover now