15. Packing

94 27 18
                                    

روی مبل قهوه ای سالن نشستم. مدلین و هیدن توی اتاقشون بودن بنابراین الان بهترین فرصت برای اینه که بگم قراره ال ای زندگی کنم. مادرم داشت با گوشیش کار میکرد و پدرم کانال های تلویزیونو عوض میکرد.

گفتم:《 اِم... یه چیز هست که باید بگم...》
چشمای سبز پدرم برق زدن:《 چیشده؟》 اه لعنتی!گفتن خبرم با این خوش فکریه اونا، خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم.

بالاخره تونستم استرسمو کنترل کنم و دلمو زدم به دریا:《 من باید به ال ای نقل مکان کنم 》پدرومادم چند ثانیه بهم خیره شدن. حس میکردم نگاهشون که نمیشد چیزی ازش حدس زد مثل یه اسلحه لیزری به طرفم شلیک میکنه و علاوه بر اینکه باعث میشه روی شقیقه هام قطره های عرق بشینه انگار داشت تمام سلول های بدنمو تجزیه میکرد.

سعی کردم بیشتر توضیح بدم تا خوب قانع بشن:《 یه مقدار سخته همش از اینجا تا ال ای رفت و آمد کنم. راه طولانیه. ولی هر وقت یخورده آزاد تر شدم بهتون سر میزنم...》 مادرم به پدرم نگاهی انداخت و گفت:《 حدس میزدیم اینو بگی.》 و یه لبخند تحویلم داد. چیشد؟ این یعنی اوضاع روبه راهه؟

مادرم ادامه داد:《 دیر یا زود این اتفاق باید میفتاد. هیدن هم یک ماهی میشه که گفته میخواد تنهایی زندگی کنه. ما هم از مستقل شدن بچه هامون خوشحالیم.》نفی راحتی کشیدم و لبخند زدم:《 ممنون.》 پدرم پرسید:《 خونه خریدی؟ همه چیزش تکمیله؟》

_ آره. لیام ترتیب همه چیزو داد. فردا باید برم.

پدرم هم لبخند زد. خب پس برگه رضایت پدرومادرم مهرم خورد. با خیال راحت از جام بلند شدم و رفتم طبقه بالا. داشتم از کنار اتاق خواب مدلین رد میشدم که صدای درس خوندنشو شنیدم. این دختر همیشه باید با صدای بلند درس بخونه. یجورایی تا کل اهالی خونه درساشو یاد نگیرن ول کن نیست!

میدونستم وقتی داره درس میخونه کسی نباید مزاحمش بشه برای همین با یه لبخند خبیثانه در اتاقشو باز کردم. روی تختش نشسته بود و چیزی حدود ده تا کتاب دوروبرش ریخته بود.

با دیدن من با بی تفاوتی گفت:《دیلن دارم درس میخونم.》 جواب دادم:《 میدونم. کاری به کارت ندارم که.》قیافش تو هم رفت. و هم اکنون آغاز عملیات کرم ریزی با طراحی و اجرای دیلن بردلی، ران!

گوشیمو از جیبم در آوردم. گذاشتمش کنار گوشم و ادای حرف زدن در آوردم:《 چه خبر کیلب؟ خیلی وقته ندیدمت پسر!》 مدلین با عصبانیت از روی تختش بلند شد:《 دیلن! واقعا؟؟؟ مگه بهت نگفتم دارم درس میخونم؟ برو یه جای دیگه صحبت کن.》

من با یه پوزخند به حرف زدن ادامه دادم. تصویری که من الان از مدلین میبینم با تصویر آب جوش توی کتری مو نمیزنه. آب جوش گفت:《 دیلن! برو بیرون!... میشنوی چی میگم؟》 و منو به طرف در هول داد. اما من انگار هیچی نمیشنیدم.

LiliumWhere stories live. Discover now