24. Vanity fair

75 18 88
                                    

_ دارسی! دارسی! بیدار شو!

به زحمت چشمبند طوسیمو از روی چشمم برداشتم. سیدنی با لباس خواب و موهای آشفته بالای سرم واستاده بود و مثل عزرائیل بهم زل می زد. با بی حوصلگی گفتم:《چیشده سر صبحی؟ آفتاب هنوز بالا نیومده!》

و سعی کردم بشینم. ساعت کنار دستمو نگاه کردم. پنج صبحه! چرا اینقدر زود بیدارم کرده؟ البته این ساعت برای اون طبیعیه چون همیشه همین موقع میره برای فیلمبرداری. با هیجان گوشیشو به طرف من گرفت و گفت:《 مجله vanity fair از ما دعوت کرده! قراره عکسمونو بذاره روی کاورش!》

_ چی؟ ونتی فر؟ عکس ما دو نفر؟

_ ما دو تا و پسرا. به علاوه قراره یه ویدیو هم برای یوتیوب چنلشون ازمون بگیرن. ولی فقط از من و تو.

_ صبر کن ببینم.

چند بار پشت سر هم پلک زدم. این همه اطلاعات توی سی ثانیه، اونم وقتی تازه از خواب بیدار شدم، زیاد از حده. دستمو توی موهام کردم و اینبار سعی کردم همراه با موهام افکارمم مرتب کنم. سیدنی هم کنار تختم نشست و پیراهن قرمزشو توی تنش صاف کرد. گفتم:《 گفتی ونتی فر؟ این دیوونه کنندست!》

_ اره! عالی میشه! فکر کن عکس چهار نفره مون میره روی کاورش!

موهای کوتاهمو پوشت گوشم گذاشتم و پرسیدم:《 حالا کی باید بریم؟》 جواب داد:《 با منیجرامون هماهنگ کردن و از اونجایی که تور تو و دیلن بزودی شروع میشه، و تایلر هم دوره مسابقاتشه، دو روز دیگه بهترین موقعیته.》

_دو روز دیگه؟

این هفته چه قدر سرم شلوغه! از یه طرف مصاحبه ونتی فر، طرف دیگه افتتاحیه آنلاین شاپ مدی و از طرف دیگه تولد باربارا که من حتی هنوز کادوشو هم نخریدم! چه قدر برنامه تو یک هفته!

با تمام اینا خوشحالم که همچین فرصتی برای همه مون پیش اومده. مخصوصا برای دیلن. بعد از این که خبرای اون اتفاق توی شیکاگو رو شنید، اعصابش خیلی خورد شد و اعتماد به نفسش کم شد. باز خوشحالم روز تولدش متوجه نشد. امیدوارم با شنیدن این خبر حالش بهتر بشه.

با این که من و دیلن خیلی ناراحت بودیم، اما ساوانا و لیام عین خیالشون هم نبود. تازه ازمون شاکی بودن که چرا کامنت های مردمو خوندیم! چون توی روحیه و انتخابامون تاثیر میذاره و باعث میشه انتخابامونو بر اساس نظرات بقیه تغییر بدیم.

حرفای لیام یادم نمیره که با تاسف به دیلن میگفت:《 اخبار که اعلام نکرده. حالا دو نفر ریختن تو پیجت. ناراحتی داره؟》انگار اگه اخبار میگفت حتی خوشحال ترم میشد!

***

در اتاق خوابشو باز کردم. همونطور که انتظارشو داشتم خواب بود. پتوی طرح دارشو تا بالای چونش کشیده بود و موهاش آشفته بودن.

LiliumWhere stories live. Discover now