45. He is here!

40 5 9
                                    

صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم دیلن کنارم روی تخت خوابیده. دیشب کی اومد که من متوجه نشدم؟ اینقدر خوابم عمیق بود که حتی احساس نکردم یه نفر کنارمه!

به سختی روی تخت نشستم. سرم گیج میرفت و نمیتونستم درست ساعتو ببینم ولی فکر کنم طرفای هشت صبحه. شاید چند دقیقه قبلش.

به لباسی که تنم بود نگاه کردم. یه شلوار گشاد گلگلی و بلوز آستین بلند طوسی تنم بود. یادمه موقع خواب مثل همیشه پیراهن پوشیده بودم! شاید هم اشتباه میکنم؟! بعضی اوقات اینقدر بعداز اجراها خستم که حتی دلم نمیخواد لباس بیرونمو عوض کنم!

یه لیوان آب برای خودم ریختم و قرصامو همراهش خوردم بلکه این سرگیجه بهتر بشه. به سختی، در حالی که هم سرم گیج میرفت و هم بدنم بی حس و بی جون بود خودمو به دستشویی رسوندم. دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون. دیلن هنوز خوابه.

برنامه امروز چیه؟ به غیر از اجرا کار دیگه ای دارم؟ هیچی یادم نیست! رفتم سمت گوشیم تا از اون تو برناممو چک کنم ولی فهمیدم گوشیم از بی شارژی خاموش شده! برای همین رفتم سراغ گوشی دیلن تا از اون طریق به ساوانا زنگ بزنم و بپرسم برنامم چیه. قبلش هم گوشی خودمو زدم به شارژ.

گوشی دیلن با دیدن قیافم منو شناسایی کرد و خودش روشن شد. به والپیپرش که عکس دو نفرمون بود لبخند زدم و رفتم توی قسمت شماره گیری. شماره ساوانا رو گرفتم و خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم دو تا جای تماس داره. این یعنی چی؟ دیلن دو تا سیمکارت داره؟ چقدر عجیب! من نمیدونستن دو تا سیمکارت داره! برای چی باید دو تا سیمکارت داشته باشه؟

***

موهای کوتاهمو که حالا به زور بسته میشن، پشت گوشم دادم و منتظر شدم تا کار اشتون با وصل کردن دستگاه های مختلف روم تموم بشه.

سعی میکردم چیزی که امروز صبح دیدمو از ذهنم دور کنم ولی نمیشد. دائم از خودم میپرسیدم دیلن چرا دو تا خط فعال داره؟ چرا بهم دربارشون نگفته؟ اگه خودم نمیفهمیدم اصلا قرار بود بگه؟

این افکار وقتی کمتر از یک دقیقه دیگه باید برم روی استیج، مثل سیانور میمونن... اونارو کنار زدم و توی ذهنم کارهامو چک کردم. همه چیز تکمیله‌. قرصا و غذامو خوردم، صدامو گرم کردم و الان فقط اجرا مونده که به قول برایان باید بترکونمش.

اشتون شروع کرد به شمارش معکوس:《 سه، دو، یک. برو!》 لبخند بزرگی زدم و روی استیج قدم گذاشتم. صدای جیغ و فریاد کل استودیو رو به لرزش در آورد و باعث شد لبخندم بزرگ تر بشه.

مثل همیشه چهره فن های خندون و شادمو یکی یکی نگاه کردم. همون لحظه ترک اول که باهاش کنسرتو افتتاح میکنم پخش شد. همشون خیلی هیجان زده بودن و با خوشحالی بهم نگاه میکردن. من همیشه سعی میکنم تا جایی که ذهنم تواناییشو داره، چهره هاشونو به خاطر بسپرم.

LiliumWhere stories live. Discover now