_ چرا خوابی که دیدی رو برام تعریف نمیکنی؟
سرمو انداختم پایین و با بازی کردن با ناخونام از جواب دادن به جسیکا طفره رفتم. چرا تعریف نمیکنم؟ چون همه به اندازه کافی فکر میکنن عقلمو از دست دادم، نمیخوام روانشناسم هم به جمع بقیه اضافه بشه. گرچه اون یه روانشناسه و صددرصد تا حالا متوجه این موضوع شده!
جسیکا گفت:《 دارسی باید خوابتو برام تعریف کنی تا بفهمم چرا میگی اون یه خواب عادی نبود. اینطوری که نمی تونم.》 با حرف زدنش موهای فرفریش که دم اسبی بسته بود، تکون میخورد. موهای بامزه ای داره!
دست از بازی کردن با ناخونام برداشتم و گفتم:《 دو شب پیش... بعد از این که دیلنو دیدم... یه خواب عجیبی دیدم... خواب دیدم توی اتاقم روی تختم نشستم و چهار نفر جلوم روی صندلی نشستن که اون چهار نفر... خود من بودم!》
جسیکا اخم کرد و ابروهای نازکش بهم دیگه پیچ خوردن:《 یعنی چی خودت بودن؟》 با کلافگی دست توی موهام کردم و جواب دادم:《 چهار تا ورژن از خودم جلوم نشسته بودن. اولی من بودم با مو و چشم قهوه ای که لباس گارسون کافی شاپ هارو پوشیده بودم و یه سینی با چند تا فنجون قهوه تو دستم بود... دومی من با موهای طلایی و چشمای طوسی پا روی پا گذاشته بودم و اینقدر که لباسم پر از نگین و جواهر و آرایشم پر از اکلیل بود، از تاج ملکه الیزابت هم درخشنده تر بودم! سومین من، همه چیزش سبز رنگ بود. موهاش، چشماش، لباسش... یه حلقه گل هم دور سرش بود. ولی چهارمی... یکمی فرق داشت...》
ابروهای جسیکا به طرف بالا حرکت کردن و اون روی میزش خم شد:《 خب ام... این سه تا هم خیلی متفاوت بودن...》به لیوان آب پرتقال روی میز خیره شدم و گفتم:《 نه نبودن. اونا هر کدومشون نقش یکی از آهنگای منو داشتن. اولی coffee eyes بود و برای همین لباس گارسون هارو پوشیده بود. دومی نقش silver and gold رو داشت. همونقدر طلایی و نقره ای! سومی هم نماینده تمام آهنگای green grass بود...》
ابرو های جسیکا دیگه قدرت بالا تر رفتن نداشتن وگرنه حاضرم شرط ببندم از برج خلیفه هم بلند تر میشدن. خودکارشو توی دستش پیچ داد:《 از کجا میدونی اونا چی بودن؟》
_ توی خواب لازم نیست یکی بهت بگه. خودت حس میکنی چه خبره.
جسیکا سرشو تکون داد و سعی کرد از موضوع اصلی دور نشه:《 خب... دارسی چهارمی، شکل کدوم آهنگت بود؟》
سرمو انداختم پایین و با یاد آوردن خودم که اون شکلی بودم بدنم مور مور شد:《 من بودم که روی صندلی قوز کرده بودم و زانوهامو بغل کرده بودم... با لباس سر تا پا سیاه... پوستم رنگ پریده و موهام به شدت آشفته... تازه وقتی سرمو بلند کردم... انگار کل چشمام مردمک باشن، سیاهه سیاه بودن... هیچ نقطه سفیدی توشون دیده نمیشد...》
لیوان آب پرتقالو برداشتم و سر کشیدمش تا طعم شیرینش به فراموش کردن خودم توی اون وضعیت کمک کنه. من خیلی رقت انگیزم...
YOU ARE READING
Lilium
Romanceتنها صداست که جاودان است و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من! [hollywood fiction] [Minor sexual contact]