28. Paris

74 15 96
                                    

چهار ماه از شروع تور جهانیم میگذره. بین تمام خستگی و دریای بی کران کارایی که دارم، تنها دلخوشیم اینه که اجرای بعدیم پاریسه و این یعنی میتونم دیلنو بعد سه هفته ببینم.

تور دیلن دو هفته زودتر از مال من شروع شد. من امشب آخرین اجرام توی انگلیس رو انجام میدم و فردا پرواز مستقیم دارم به فرانسه. دیلن نمیدونه اجرای بعدیم اونجاست و این یعنی قراره سورپرایزش کنم.

پشت صحنه واستادم و مارگارا با سرعت بال زدن یه مرغ مگس خوار پودر و چیزای دیگه به صورتم میزنه. همینجوری غر غر هم میکنه:《 چرا از کرم ها و ماسکایی که بهت دادم استفاده نمیکنی؟ وقتی تقریبا هر روز اجرا داری و مجبوری ارایش بشی باید حتما از اون کرم ها استفاده کنی تا پوستت تقویت بشه.》 اوه بیخیال مارگارا! من بدنمو که داره از کم غذایی میشکنه تقویت نمیکنم اون وقت پوستمو تقویت کنم؟
ولی راست میگه. من با این حجم از کرم پودرِ اجراها روی صورتم، باید بعد از حموم از چیزایی که بهم گفته استفاده کنم؛ اما با تنبلی فقط یه لوسیونِ آب رسان به دست و صورتم میزنم و از حموم میام بیرون!

اینجا، هوای منچستر از ال ای سردتره. پس بعید میدونم‌ بتونم با این نیم تنه و دامن کوتاه که تنمه روی استیج برم. باید حتما یه کت هم روش بپوشم.

اشتون، مسئول هماهنگی و صدابرداری تیم من، داشت فرستنده میکروفونو پشت لباسم جاساز میکرد. همونطور که با لباسم ور میرفت، گفت:《 آماده ای؟ پنج دقیقه دیگه باید بری روی استیج.》

_آمادم.

و نفس عمیقی کشیدم. هیچ وقت اولین کنسرتم رو فراموش نمیکنم. وقتی برای اولین بار پامو روی استیج گذاشتم، با دیدن اون جمعیت که همه به من نگاه میکردن و جیغ میزدن، اولش یه مقدار ترسیدم. اولین اجرای تورم حساب میشد و اون استرس طبیعی بود.

یه چیزی که یه دوست قدیمی به اسم اولیویا بهم یاد داده بود، این بود که استرس و هیجان یکین. فقط به تعریف خودت بستگی داره. میتونی ازش بترسی و اونو تبدیل به اضطراب کنی یا باهاش خو بگیری و هیجان زدگی رو تجربه کنی.

برای همین من سر هر اجرا سعی کردم استرسم رو پشت لبخندم مخفی کنم و از هیجان کنسرت و فن ها لذت ببرم. اولیویا همیشه چیز های به یاد موندنی و خاص بهم یاد میداد...

اشتون شمارش معکوس برای رفتن من روی استیج رو شروع کرد:《 سه، دو، یک. برو.》 با یه لبخند روی استیج قدم گذاشتم. نور تمام پروژکتور ها روی بدن من افتاد و جیغ تماشاچی ها کل سالنو پر کرد.

آهنگی که باهاش کنسرتمو شروع میکنم، welcome to my heart پخش شد و اجرامو شروع کردم.

ساوانا قبل از شروع تور منو به زور فرستاد کلاس رقص تا بتونم از پس اجراها در بیامو موقع رقصیدن ادای لک لک در نیارم. بهش گوشزد کردم که کلاس رقص، وضعیت منو بهتر نمیکنه و فقط باعث میشه تیم والیبال رو از دست بدم اما گوش نکرد. اینطوری من مجبور شدم والیبالو بعد از پنج سال بذارم کنار...

LiliumWhere stories live. Discover now