یک سال بعد...
آلبوم عکسو ورق زدم. این آلبومو دوست دارم چون دقیقا بر اساس بهترین خاطره های زندگیم چیدمش.
به نظرم معنی خوشبختی بسته به سن و سال و تجربه آدم ها عوض میشه. وقتی هفت سالته، خوشبختیت توی اسباب بازی های زیاد و اتاق خواب قشنگ خلاصه میشه.
وقتی دبیرستانی میشی، تازه وارد اجتماع شدی و خوبی ها و بدی های دنیا رو تجربه میکنی. شاید اون موقع با خودت بگی اگه شاگرد اول باشم یا بهترین پسر مدرسه بهم شماره بده دیگه ته خوشبختیه.
وقتی نوزده، بیست سالت شد، تا یه حدودی رشد کردی و مستقل شدی. میفهمی خوشبختی مساوی تلاشه. هرچقدر بیشتر تلاش کنی و موفقیت کسب کنی، آدم مفید تری میشی و میتونی توی جامعه گلیم خودتو از آب بیرون بکشی؛ ولی وقتی مثل من بیست و دو سالگی رو رد کرده باشی، متوجه میشی خوشبختی یعنی کنار کسایی باشی که دوستت دارن یا از اون مهم تر، کسی رو داشته باشی که بدونی از ته دل دوستت داره.عکس های تولد بچگیمو رد کردم. هنوز هم وقتی اولیویا رو توی عکسا میبینیم... وقتی میبینم با اون چشمای سبزش به لنز دوربین لبخند میزد، اشک ها قطره قطره روی گونم جاری میشن... انگار بعد از این همه سال هنوز هم باورم نمیشه دیگه کنارمون نیست!
اولیویا قدیمی ترین و نزدیک ترین دوستم بود. کمتر عکس و خاطره ای از کودکیم پیدا میشه که لبخند اولیویا اونجا نباشه. اون دختر، با اون لبخند همیشگیش طراوات و جنگیدن رو به همه نشون میداد. چرا همیشه بهترین آدم ها زود از پیش ما میرن؟ اینقدر زود از دنیا رفتن حق اولیویا نبود...
خیلی وقته سر مزارش نرفتم. اینقدر طولانی که اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی بود! همش پنج سال از مرگش میگذره و من دارم فراموشش میکنم! دیگه صدای خنده هاش و برق چشمای سبزش مثل قبل توی ذهنم واضح نیست... میترسم از این که یه روز کاملا فراموشش کنم! اگه فراموشش کنم یعنی تمام کودکی و نوجوونیم رو فراموش کردم!
عکس های بچگی و نوجوونیم رو رد کردم تا بیشتر از این گریم نگیره. زیر چشمامو با دستمال پاک کردم. خداروشکر ریمل و مداد چشم سرمه ایِ همیشگیم ضد آبن. اصلا حوصله ندارم دوباره آرایش کنم.
ورق زدم. عکس من و دیلن توی مراسم teen choice awards که باورم نمیشه یک سال و چند ماه ازش گذشته، همیشه یکی از مورد علاقه هام میمونه. توی اون عکس، من بیخیال از دنیا به دوربین ها لبخند میزنم و دیلن جوری بهم خیره شده که انگار یه زرافه سخنگو کنارش واستاده. بیچاره نمیدونست قراره منو اونجا ببینه.
ورق زدم. رسیدم به عکسای عروسی. عروسی هیدن و الا و صفحه بعدش عکس ایثن کوچولو که الان سیزده ماهشه.
چند تا عکس با فن هام و تور قبلیم باعث شد لبخند روی لب هام بیاد و عکسامون توی سالونگ باعث شدن فراموش کنم تا دو دقه پیش داشتم گریه میکردم. صفحه بعدش هم عکس عروسی من و دیلن!
YOU ARE READING
Lilium
Romanceتنها صداست که جاودان است و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من! [hollywood fiction] [Minor sexual contact]