بعد از تقریبا سه ربع بلاخره از حمام دل میکنه. حولشو دور کمرش میبنده و بیرون میاد.
همیشه علاقه ی زیادی به حموم کردن داشت و در بعضی مواقع حتی شده که نزدیک به دوساعت هم اونجا بمونه.
به سمت آینه میره و حولهی کوچیکتریو برمیداره تا موهای بلندشو باهاش خشک کنه.
شاید با خودتون بگین خب شستن موهای بلند زمان زیادی میبره و برای همین حمام هایی که میره انقدر طولانی میشن.
نه اتفاقا شستن اون موها، حتی با وجود فرفری بودنشون باز هم کار حداکثر دیگه ده دقیقه بود. هری کلا از رقصیدن و بازی کردن زیر دوش آب خوشش میومد. دوست داشت صدای زیباشو بلند کنه و آهنگ بخونه. پس کاملا هم عادیه حمام کردنش طولانی باشه.
امروز هم چون بینهایت گرسنه بود ترجیح داد سریع دوش بگیره و بیاد بیرون و با این وجود باز هم سه ربع اونجا بود.
بعد از اینکه فرفریهای بلندشو خشک میکنه بدون اینکه حولرو از دور کمرش باز کنه به سمت آشپزخونه میره.
دستشو جلو میبره تا در یخچالو باز کنه ولی فکری به سرش میزنه. خیلی وقت بود که به کافهی مورد علاقش، بیچوود، نرفته بود و امروز هم روز خوبی برای بیرون رفتن بود.
هوای آفتابی و خوش آب و هوا جون میداد برای پیاده روی و خوردن یک صبحانهی عالی در کافهی مورد علاقش.
لبخند قشنگی میزنه و به سمت اتاقش میره تا لباس عوض کنه.
یه تیشرت توسی با شلوار جین سیاه تنگی میپوشه. بوتهای نقرهایشو به پا میکنه، گوشی و کلیداشو برمیداره و با شور و شوق زیادی از خونه بیرون میزنه.
زحمت چک کردن موهاشو به خودش نمیده چون اگر هم بهم ریخته باشن کاری نمیتونه بکنه. اونا بهرحال فرن و نمیشه مرتبشون کرد پس کلا بیخیالشون میشه.
از پله های جلوی خونش پایین میره و وارد پیادهرو میشه. نفس عمیقی میکشه و هوای خوب و عالیه لس آنجلس رو به درون ریه هاش میکشه.
" بریم که یه روز عالی رو شروع کنیم." میگه و به سمت کافه حرکت میکنه.
**************
" داداشییی." فیبی با جیغ میگه و بالا میپره و از گردن لویی آویزون میشه. لویی میخنده و بدن سبک خواهر کوچولوشو بلند میکنه و محکم فشارش میده.
" چطوری وروجک؟"
فیبی بدون اینکه از لویی جدا بشه میگه" خیلی خوبم."
" لویییی." دیزی، خواهر دوقلوی فیبی، از خونه خارج میشه و با جیغ به سمت لویی میدوه.
لویی سریع فیبی رو زمین میزاره و خم میشه و دیزی نفر بعدی هست که خودشو تو بغل لویی پرت میکنه.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...