⚠️Smut🚫
دو هفته از مهمونی خونهی زیام گذشته بود و بزارین بهتون بگم، اصلا جالب نبود. این دو هفته برای دو پسر ما به بدترین شکل ممکن گذشته بود.
لویی حالش خیلی بد بود. در تلاش بود خاطراتش رو به یاد بیاره. هوش و حواس درستی نداشت. عصبانی بود و کلا زندگیش بهم ریخته بود. وضعیتش در حدی خراب بود که این دو هفته رو کلا شرکت نرفته بود. یک هفتهی اول رو دورکار بود اما به این نتیجه رسید که اینجوری اصلا کارها پیش نمیرن. پس شرکت رو به عموش سپرد و خودش توی خونه موند.
کلاسهای هری شروع شده بود و بیشتر صبحها دانشگاه بود و بعد از کلاسهاش میومد خونهی لویی. این دوهفته فقط برای برداشتن وسیله به خونهی خودش رفته بود.
میترسید لویی رو تنها بزاره و البته که خود لویی هم نمیخواست هری از پیشش بره.
یکی دیگه از اتفاقات بد این دو هفته حساسیتهای عجیب لویی نسبت به هری بود. یه جورایی میترسید هری از پیشش بره و دیگه برنگرده. میترسید این هری هم مثل هریِ قبلی یهو بره و دیگه برنگرده.
هر روز صبح قبل از رفتن به دانشگاه به لویی میگفت ساعت چند برمیگرده و اگر نیم ساعت دیر میکرد لویی با ترس بهش زنگ میزد و از اینکه حالش خوبه مطمئن میشد.
ناگفته نمونه که لویی کم خوابی هم گرفته بود. دیگه درست نمیخوابید. نصب شبها از خواب میپرید و با جیغ هری رو صدا میزد. صبحها هم از ساعت شیش صبح بیدار میشد و دیگه نمیتونست بخوابه.
به خاطر این حالتهای بدش هری هم کم خواب شده بود، در نتیجه سر کلاسها تمرکز کافی رو نداشت و از همین اول سال از همه عقب افتاده بود.
لویی هم اصلا به هری نمیگفت بره خونهی خودش که یک شب رو بتونه راحت بخوابه. حتی برای یک ثانیه هم از هری دور نمیشد. به جز کلاسهای دانشگاه هر جای دیگهای که هری میرفت لویی هم دنبالش بود.
خلاصه که وضعیت به فاک رفتهتر از هر زمان دیگهای بود.
لویی توی این مدت چند بار با ویلیام درمورد دورههای درمانی مشکل فراموشی خاطرات صحبت کرده بود. افرادی که مثل لویی خاطراتشون رو از دست میدادن میتونستن با گذروندن دورههای درمانی تا حدودی خاطراتشون رو برگردونن. هرچند که این روش همبشه اثر نمیکرد و تمام خاطرات رو برنمیگردوند. همه چی از جمله زمان و طرز برگشتن خاطرات فقط و فقط به ذهن ربط داشت.
لویی هنوز دورهها رو شروع نکرده بود. فعلا اصلا موقعیت خوبی برای این نبود. هنوز فقط در حد حرف بود.
حالا هم دوتایی پشت میز نشسته بودن و تازه شامشون رو تموم کرده بودن. هری پاستا درست کرده بود و خیلی خوب و عالی شده بود.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...